برگه:تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، جلد اول.pdf/۱۰۸

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
تاریخ احزاب سیاسی ایران

در نجف‌آباد بوده و یک اسواران هندی رفته و آنها را بقزوین آورده است، دو روز در قزوین ماندم دیدم هیچکس تکلیف خود را نمیداند.

انگلیسها همهٔ دروازه‌های شهر را گرفته بودند و هیچیک از قزاقان نمیتوانستند بی‌اجازه بسوی تهران بروند، من بر آن شدم هر طور شده بتهران بروم، عصری بود اسب خود را سوار شده بسوی دروازهٔ رشت رفتم، سرباز هندی مأمور دروازه پرسید کجا میروید، پاسخ دادم باردوگاه آقابابا[۱] میروم، چون رفتن بسوی رشت مانعی نداشت توانستم از شهر بیرون روم، پس از بیرون رفتن از شهر براه تهران برگشته شب را در قهوه‌خانهٔ حصار ماندم، صبح زود سوار شده حرکت کردم، دیدم چند اتومبیل پشت سرهم بسوی قزوین میرود، در یکی از آنها سردار ستاروسلسکی و امیر تومان امیر موثق (سرلشکر محمد نخجوان) و در دیگری چند افسر سوئدی و در یکی سردار همایون و دو سه نفر دیگر نشسته بودند.

اندکی از حصار گذشته بودم اتوموبیلی رسید و شاهزادهٔ محمدبیک گرجی در آن بود، از من پرسید بکجا میروی گفتم بتهران میروم، گفت برو و بکوش خود را بمحمدحسین درخشانی برسانی، باو بگو بیدرنگ با دو توپی که همراه دارد بتهران برگردد و هیچ جا درنگ نکند.

من براه افتـادم، عصری به ینگی امام رسیدم، محمدطاهر خان امیرپنجه دژبان آنجا بود، گفتم بتهران میروم، گفت پروانه داری یا نه، گفتم مأموریت ویژه‌ای دارم و موضوع توپهارا باو گفتم، گفت درست است درخشانی باینجا رسید و من او را برگرداندم ـ بمن سپرده بودند، خودرا زود باو برسان، باین ترتیب بتهران رسیدم.

سردار همایون (مرحوم سرلشکر قاسم والی) فرمانده لشکر قزاق شده بود و روسها بدستور هیئت دولت وقت باید کار را تحویل میدادند و میرفتند، امیر تومان امیرموثق هم فرمانده اردوی قزوین بود، انگلیسها بمنجیل رفته بودند تا جلو متجاسرین را بگیرند.

دو ماه در تهران سرگردان بودم و هیچکس با افسران کاری نداشت، خسته شدم


  1. اردوگاه «آقابابا» نزدیک قزوین سر راه منجیل است، مرکز قزاقهائی بود که از رشت عقب‌نشینی کرده بودند، رجال انگلیس که مقدمات کودتای ۱۲۹۹ را فراهم میکردند در این محل با رضاخان میرپنجه صاحبمنصب قزاق دیدار نمودند و او را برای خیالات آینده پسندیدند و با او سخن گفتند.
۸۱