این برگ همسنجی شدهاست.
۲۶۶
سخن اینست که ما بی تو نخواهیم حیات | بشنو ای پیک خبرگیر و سخن بازرسان | |||||
آنکه بودی وطنش دیدهٔ حافظ یا رب | ||||||
بمرادش ز غریبی بوطن بازرسان |
۳۸۶ | خدا را کم نشین با خرقه پوشان | رخ از رندان بیسامان مپوشان | ۳۹۴ | |||
درین خرقه بسی آلودگی هست | خوشا وقت قبای می فروشان | |||||
درین صوفی وشان دَردی ندیدم | که صافی باد عیش دُردنوشان | |||||
تو نازک طبعی و طاقت نیاری | گرانیهای مشتی دلق پوشان | |||||
چو مستم کردهٔ مستور منشین | چو نوشم دادهٔ زهرم منوشان | |||||
بیا وز غبن این سالوسیان بین | صراحی خون دل و بربط خروشان | |||||
ز دلگرمیّ حافظ بر حذر باش | ||||||
که دارد سینهٔ چون دیگ جوشان |
۳۸۷ | شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان | که بمژگان شکند قلب همه صف شکنان | ۴۰۱ | |||
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت | گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان | |||||
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود | بندهٔ من شو و برخور ز همه سیمتنان |