این برگ همسنجی شدهاست.
۳۱۲
۴۴۷ | بیا با ما مورز این کینهداری | که حقّ صحبت دیرینه داری | ۴۶۴ | |||
نصیحت گوش کن کاین دُر بسی به | از آن گوهر که در گنجینه داری | |||||
ولیکن کی نمائی رخ برندان | تو کز خورشید و مه آیینه داری | |||||
بد رندان مگو ای شیخ و[۱] هش دار | که با حکم خدائی کینه داری | |||||
نمیترسی ز آه آتشینم | تو دانی خرقهٔ پشمینه داری | |||||
بفریاد خمار مفلسان رس | خدا را گر مِی دوشینه داری | |||||
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ | ||||||
بقرآنی که اندر سینه داری |
۴۴۸ | ای که در کوی خرابات مقامی داری | جم وقت خودی ار دست بجامی داری | ۴۴۷ | |||
ای که با زلف و رخ یار گذاری شب و روز | فرصتت باد که خوش صبحی و شامی داری | |||||
ای صبا سوختگان بر سر ره منتظرند | گر از آن یار سفرکرده پیامی داری | |||||
خال سرسبز تو خوش دانهٔ عیشیست ولی | بر کنار چمنش وه که چه دامی داری | |||||
بوی جان از لب خندان قدح میشنوم | بشنو ای خواجه اگر زانکه مشامی داری | |||||
چون بهنگام وفا هیچ ثباتیت نبود | میکنم شکر که بر جور دوامی داری |
- ↑ این واو را در جمیع نسخ خطّی حاضره دارد.