حرفشان مناسب زمانه نبود اما در آینده مناسب زمانه شد؟ این را چه میگویی؟ گفت:
- این دیگر دلخوشی. است دیگی که به خاطر من نجوشد
و الخ...
که دیدم دارد مبتذل میشود و رهاش کردم اما حرف آخر را یک مأمور امنیتی زد - حسینزاده یا عطاپور؟ - که آن روزها پاپی میشد که چرا به محاکمه حاضر میشوم و غرضم از این کار چیست و دیگر پرس و جوها همان کسی بود که بازپرسی مقدماتی از ملکی و یارانش کرده بود و چه منتها میگذاشت که شاگردم و ارادتمندم و چنین و چنان رعایتشان را کردهام و الخ... اما یک روز از دهانش در رفت: «ملکی را مفتضح خواهیم کرد والخ... » و این قصد از آغاز کار معلوم بود.
به هر صورت این برداشتهای مختلف در آن روزهای محاکمه مرا سخت به فکر فرو برده بود و میدیدم که خدا خدا سال است که ترتیب امر را در این ولایت جوری دادهاند که یا به قدرت حکومت و به ابزار ترس باید در گردش امور بشری نفوذ کرد؛ یا به قدرت کلام و به ابزار عشق و شور و فداکاری باز همان حرف کهنه بسیار عتیق تا یک روز ضمن مدافعاتش از ملکی شنیدم که گفت:
- مردم عادت دارند که قوی و زورمند را اصل حساب کنند. (ص ۵٢ متن ماشین شده مدافعات).
یعنی که عادت دارند از قدرت بترسند. یعنی که ملاك عمل مرد عادی ترس است؛ از حکومت یا از پل صراط و جهنم یا از هر