و بیحضور اپریم که از اقلیت آشوری بود و آواره آدمی بود و همیشه سرنوشت «یپرم خان» ارمنی را پیش چشم داشت و دل نمیبست جز به چیزی از جنب و جوش ما جوانها در داخل حزب نیمه شب بود که اعلامیه انشعاب حاضر شد و من شدم مأمور چاپش. تا چهار صبح در چاپخانه (تابان که مدیر ماشین خانهاش احمد ساعتچی بود) چاپش کردیم و پنج صبح سپردیمش به دست «سقا»ی پخش مطبوعات و خلاص. یادم نیست در آن مجلس دیروقت چهها گذشت اما احساس میکردم که عجله میکنیم و حضور چنان شایعهای دست و بالمان را بسته و در محدودهای از زمان تنها دلخوشی من این بود که عقلای قوم همه حاضرند و بیش از تو میفهمند که جوانی و تازه کاری و از زیر و بم قضایا خبر نداری و رهبری مخفی را هرگز نشناختهای که در این آخری همه ما شریک بودیم. چون هرگز گمان نمیبردیم که روسیه شوروی با همۀ عظمتش پشت کسانی بایستد که در نظر ما آبروی حزبی را برده بودند. اشتباههای انشعاب را پیش از این برشمردهام. اما اشتباه اصلی در این بود که ما گناهکار اصلی رهبران حزب را میشناختیم نه سیاست استالینی را. و ناچار برای مقابله با آن جماعت پیزری احتیاجی به تهیه و تدارکی نمیدیدیم. این بود که با آن حمله بعدی که همه جانبه بود غافلگیر شدیم و رها کردیم. اما چه برای ما و چه برای دیگران گردن آن بت شکسته ماند که ماند.
اکنون میخواهم برگردم به گفته آن دکتر دارؤساز؛ که:
«در سیاست شکست که خوردی یعنی که حرفت مناسب زمانه