مشروطه تاکنون هر به چند سال یکبار جماعتی از روشنفکران با احکام فرنگ فرموده در دست سر از سوراخ اطمینانی بیرون کردند و چون آماده برخورد با مشکلات واقعی این اجتماع نبودند شکست خوردند؛ یا سر باختند یا دل یا رها کردند یا آرزو به خاك بردند از آن که قانون اساسی مملکت را از فرانسه ترجمه میکرد تا آن که منافع ملی را به خاطر بینالملل کمونیسم فدا میکرد، همه سروته یک کرباسند آن احساس عقب ماندن از فرنگ که در همه این حضرات محرك دست اول بود و اگر نگویم عکس العمل منطقی آن همه انتظار فرمان و آیه و دستور که مرد روشنفکر را خسته کرده بود همۀایشان را به راهی کشاند که تقلید از فرنگ و فرنگی بود و این نتیجهاش تقریباً تمام آثار میرزا آقاخان کرمانی پس از نزدیک به صد سال هنوز منتشر نشده مانده. است طالب اوف و آخوندزاده آنقدر غیر معهود بودند که مرد عادی هنوز نمیشناسدشان کسرو در مورد مذهب چنان تندروی کرد که در دادگاه کشتندش. حزب توده و پیشه وری چنان تاواریش بازی درآوردند که خود روسها تحمل حمایتشان را از دست دادند. جبهه ملی چنان دور از عالم واقع ماند و به قول ملکی فریفته عوام و هر دود کوچه و بازارشان شد که خود بدل به آرزویی شد خمینی به عنوان آیةاللهی چنان تند رفت که شرایط حضور در مملکت را برای خود دشوار کرد و آن هم سرنوشت همه تیرباران شدگان و از دست رفتگان؛ از هر فرقهای حاصل این همه؟ اینکه ما ماندیم و مصر و الجزایر وكوبا بردند. شاید چون نتیجه شکستهای ما را پیش رو داشتند؟ و من از این قضایا در
برگه:در خدمت و خیانت روشنفکران (جلد دوم).pdf/۱۸۹
این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.