نشستهاند و به دست پخت صاحب خانه ایراد میگیرند. اگر اعتنا نکنیم به این اصل روانی که کین توزی نوعی دستگاه دفاعی است در مقابل قدرت مسلطی که قصد امحاء ترا دارد و فرض کنیم که «ملکی» وقتی میدید سیاست استالینی برای یک «اسکندر سرابی» یا یک «بقراطی» بیش از او ارزش قائل است - چون مطیعاند و دم بر نمیآورند - او هم اطاعت میکرد و دم بر نمیآورد و... خوب. اکنون چه بود یا که بود؟ یا تیرباران شدهای؛ پس شهیدی و ناچار توجیه شدهای برای آنکه از قدرت میترسد یا از شهدا. یا یک تبعیدی بود در برلن شرقی؛ عین «بزرگ علوی». یا در نمیدانم کجای عالم؛ عین «طبری» و «کیانوری». و عین همۀایشان ازگود اخراج شده و بیاثر مانده و برای روز مبادا ترشی انداخته شده. برد ملکی در این است که از خطر انواع این بیاثر ماندنها. جسته من نمیدانم شخص ملکی در درون خود طعن ولعن آن دستگاه را چگونه تحمل کرد چون روش دفاعی هر کسی در مقابل محیط کین توزی یا کین توزیهای محیط یک جوری است. اما از خودم که میتوانم مثال بیاورم. از خودم که آن روزها کارهای نبودم و هرگز بار چنان مسؤولیتی را به دوش نداشتم که ملکی داشت و غرضم از این همه اینکه نشان بدهم که رفتار آن حزب ما را به چنین عکس العملها وامی داشت. شما خود قیاس کنید.
در سالهای اول پس از انشعاب (۲۷ یا ۱۳۲۸؟ ) یک روز دوستمامیر جهانبگلو را در گذرگاهی دیدم. تازه از فرنگ برگشته بود و سالها بود که همدیگر را ندیده بودیم. پیش از آن با هم «انجمن