این را مییابد که سرگذشت (ونه سرنوشت) بشری خود و همنوعان خود را در دست بگیرد و در جستجوی ملاکها و معیارهای زمینی برای اداره جماعات به علم تکیه میکند و معیارهای سنتی و و آسمانی را کنار میگذارد و تجربه را جانشین «سکوت» میکند. اگر با این ملاك به دستگاه روحانیت توجه کنیم بخصوص در عالم تشیع که به اجتهاد و فتوا قائل است - میبینیم که تشیع خود در اصل نوعی روشنفکری بوده در درون کلیت اسلامی که به آن اشاره شد. معایب و محاسن این دو اصل شیعی را بسنجیم.
نخست اجتهاد. به این معنی که عالم صاحب فتوا، در غیاب امام زمان مکلف است که با توجه به مقتضیات روز، یعنی با توجه به تحولاتی که لازمه گذشت زمان و پیشرفت زمان و پیشرفت اجتماعات است و نیز با توجه به گسترش دنیای ملموس بشری که با کمک ابزار و وسایل جدید حاصل میشود و روز به روز افقهای بازتری را پیش روی او میگذارد (مثلاً اینکه در نواحی قطبی با شب و روزهای بلند شش ماهه تکلیف نماز و روزه چیست؟ یا در کرات دیگر؟ و راستی قبله در ماه به کدام سمت است؟ ) بر زمینه نص قرآن و متن سنت و در مرحله سوم با تکیه به عقل و منطق رأی بدهد و تکلیف عادات و آداب مذهبی و معاملات (مثلاً برنج زكاة ندارد چون عرب جاهل آن را نمیشناخته) و عقود مردم را معین کند. صرف نظر از ظاهر امر و مقرراتش و اینکه فتوای مجتهدان تاکنون در چه مقولههای عبثی عملی میشده است و صرف نظر از این که تکیه به متن قرآن و سنت در مرحله اول است و ناچار دست و پای عقل و