چنگال
برجستهٔ خ سر، دستهای کوچک و چانهٔ باریک داشت، و بیشتر به مادرش رفته بود، در صورتیکه سید احمد شبیه و نمونهٔ پدرش بود. حتی نشان مرض خطرناک او در احمد آشکار شده بود.
سید جعفر، پدرشان، کارش معرکه گرفتن در مسجد شاه بود. مردم بیکار را دور خودش جمع میکرد و برایشان بطور سئوال و جواب مسائل فقهی و تکلیفی را بدون پرده و رودربایستی تشریح میکرد. بقدری در فن خودش مهارت داشت که در موقع فروش دعا یک عقرب سیاه را دستآموز و زهر او را خنثی کرده بود و با آن نمایش میداد. اگرچه در این اواخر کاسبیش خوب نمیچرید، ولی بقدر خرج خانهاش درمیآورد. پنجسال پیش یکشب که همه خوابیده بودند، مست وارد خانه شد و صبح صغرا زنش را خفهشده در اطاق او پیدا کردند. ولی هیچکس کمترین شک به سید جعفر نیاورد و همه گمان کردند که بعلت ناخوشی مرده است. بغیر از ماهسلطان خواهرخواندهٔ صغرا که سید جعفر را مسئول مرگ او میدانست. دو ماه بعد سید جعفر رقیه سلطان را بزنی گرفت.
رقیهسلطان بلای جان این دو بچهٔ یتیم،احمد و ربابه شد و از شکنجه و آزار آنها بهیچوجه کوتاهی نمیکرد. و چیزیکه شگفتآور بود، بجای اینکه سید جعفر از بچههایش میانجیگری بکند، برعکس در آزار آنها با رقیهسلطان شرکت مینمود، چون سید جعفر از آن مردهائی بود که سر جوانی این بچهها را پیدا کرده بود، به امید اینکه گویندهٔ لاالهالاالله میاندازد، و دهن باز بی روزی نمیماند و خدا