لب دریا برویم
تور در آب بیاندازیم
و بگیریم طراوت را از آب
ریگی از روی زمین برداریم
وزن بودن را احساس کنیم
بد نگوئیم به مهتاب اگر تب داریم
(دیدهام گاهی در تب، ماه میآید پائین
میرسد دست به سقف ملکوت
گاه زخمی که به پا داشتهام
زیر و بمهای زمین را بمن آموختهاست
گاه در بستر بیماری من، حجم گل چند برابر شدهاست)
نهراسیم از مرگ
(مرگ پایان کبوتر نیست
مرگ وارونه یک زنجره نیست
مرگ در ذهن اقاقی جاری است
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد
مرگ با خوشهی انگور میآید به دهان
مرگ در حنجره سرخ گلو میخواند
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است
مرگ گاهی ریحان میچیند
مرگ گاهی ودکا مینوشد
گاه در سایه نشستهاست بما مینگرد
و همه میدانیم
ریههای خوشبختی پر اکسیژن مرگ است)
در نبندیم بروی سخن زنده تقدیر که از پشت چپرهای صدا میشنویم
پرده را برداریم
بگذاریم که احساس هوائی بخورد
بگذاریم بلوغ، زیر هر بوته که میخواهد بیتوته کند
بگذاریم غریزه پی بازی برود
کفشها را بکند، و بدنبال فصول از سر گلها بپرد
بگذاریم که تنهائی آواز بخواند