بعد رو بتماشاچیان کرده گفت: دو کف دست رو جلو صورتت بگیر تا من یه دعا بکنم — بوگو باسم تو، به نذر تو، بدوستی تو، یا علی، یا علی، یا علی!
«بکش بصورتت تا اگه بلا بدومنت باشه بریزه.
«حالا یکی ازین کنج مجلس به چراغ تو دس ما بگذاره. دسی که ما رو ناامید نکنه، دس علی ناامیدش نکنه.
اگه دس علی دس خدا نیس چرا دس دیگه مشگلگشا نیس؟
نییاز پردهچی رو بنداز تو میدون. از جوونیت خیر بهبینی، هیچوقت محتاج خلق خدا نشی.»
از اطراف پول سیاه ریختند. پنجهباشی برای تشویق میگفت: «برو نون گدایی علی بدومنت نگذاره، حق سرماییه کاسبی بدومنت بگذاره! صاحبچراغ برو امشب جمال علی رو در خواب زیارت یکنی!»
نگاهی در سفره انداخت و گفت: «کرم سیصد نفر شد سه قرون؟ چاهار نفر میخوام از این چهار گوشیه مجلس دامن از علی بگیرن، چاهار قرون قربون چشم پرنور علی بکنن!
«دسی که یه قرون علم کرد، نیمیه امشب علی رو زیارت کنه و سرماییه کاسبی و وسعت رو از دس علی بگیره.
مردم متفرق شدند. یوزباشی معرکه را شکافت جلو رفت.
علویه به پنجهباشی گفت: «– همهاش نههزار و سه شایی؟
خیر و برکت از مردم رفته، عقیدهٔ مردوم سس شده. پارسال معقول پونزدهزار، شونزدهزار مک دراومد داشتیم، با چاهار سر نونخور چه خاکی بسرم بکنم؟»