نگاه کند به او نگاه میکردند، بعد سری تکان میدادند و به التهابات و هیجانات ناهنجار این موجود ریغوی عاری از صلاحیت اجتماعی و تملق و اغراض پست مادی، و اظهار فضل و سینه صاف کنی و صورت حق بجانب گیری (در صورتیکه یک ستاره تو هفت گنبد آسمان نداشت) پوزخند تمسخرآمیز زده در جوابش این شعر را نقل قول میآوردند:
«برو فکر نان کن که خربزه آب است، | فرمایشات شما چون خشت بر آب است!» |
«این حرفها نه خانهٔ سهطبقه میشود، نه اتومبیل، نه اضافه حقوق، نه اهمیت اجتماعی و آل و آجیل. حافظ و سعدی هرچه گفتنی و شنفتنی بود گفته و شنفته و حتی یک کلمه حرف حسابی برای دیگران باقی نگذاشتهاند.» ولی این ادیب سرتغ به خرجش نمیرفت و فحشهای چالهمیدانی به ناف دو خاتمالادبیات میبست.
دست بر قضا روزی از روزها، ثقل و سرما بر شاعر ما اصابت نمود و بستری گردید. از اتفاقات روزگار دیوانی از حافظ به خط سعدی و کلیاتی از سعدی به خط حافظ در کنار بستر خود افتاده دید. آن جُنگها را هولکی قاپید و فوراً از لحاظ خود گذرانید. از فرط تعجب انگشت سبابه خود را مکید. بفرمایشات ادبای معاصر میهن اذعان نمود. سپس دست تضرع بدرگاه الهی بلند کرد تا خدا جسارتهای بیمورد و بیسابقه و ناعادلانهٔ او را ببخشد و او از این به بعد در سلک فدائیان سعدی و حافظ درآید. اما بسیار تأسف خورد از این که نص صریح اشعار این دو خاتمالادبیات مغلوط و در طی جریانات معمولی دنیای دونآلوده به اشکالات و