اشتباهات و اغتشاشات و اختلالات طبیعی گردیده است.
پس اول کاری که این موجود خطرناک کرد، این بود که رفت دم پاشورهٔ خشک حوض خانهشان، تمام کلکسیون دیوان اشعار خود را به آب شست. کنج عزلت اختیار کرد و در فضای خانه مشغول بکار شد. صد و پنجاه بند کاغذ دو رطلی، و دویست شیشهٔ مرکب تبریز و چهار بسته قلم نیریز از بازار حلبیسازها ابتیاع فرمود و بیدرنگ شروع به کپی و حلاجی دیوان حافظ نمود (چون سعدی دریای بیکرانی بود و عمر او برای کپیه کردن کلیات سعدی کفایت نمینمود) دسته دسته کاغذها را سیاه میکرد و در آرشیو و دولابچهٔ صندوقخانه ضبط میکرد. از این به بعد هر کس برمیگشت باو میگفت: «فلانی خرت به چند است؟» او بقدری از کشفیات عمیق و عتیق خود راجع به کوَرَهٔ دور شبکلاه حافظ، و جام چهل کلید زنش، و شپشهای خرقهٔ پدرش، و میخچهٔ پای پسر عمویش، و تشتک و لولههنگ زن بابایش و ملکیهای کار آبادهٔ شاخ نباتش سخنرانی میکرد، که شخص صلهٔ ارحام کرده، خیلی زود جفت گیوههای خود را در آورده زیر بغل استوار و گریز به دشت و صحرا را اختیار مینمود.
تحقیقاتش که تمام شد برای چاپ آن قیام نمود. با تمام گردنهگیرها و قاچاقهائیکه اسم خودشانرا کتاب فروش گذاشته بودند، از مسلمان و گبر و ارمنی و یهودی و موجودات میهنی مشغول کنسولناسیون شد. آنها ظاهراً اظهار همدردی میکردند، ولی هیچکدام حاضر نمیشدند برای چاپ از کیسهٔ فتوت خود حتی یک شاهی مایه بروند. این شد که شاعر ما دلش سرد شد، و قلم