سوزان یا در آغلهای چرک و متعفن بسر میبرند. بعضی از آنها میمیرند و هرگاه یکی از آنها در بین راه زائید برای اینکه از کاروان عقب نماند بچهٔ او را جلو چشم مادرش سر میبرند — هنوز حیوانات بیچاره از خستگی راه نیاسودهاند که با تازیانه بسوی سلاخخانه روانه میشوند. بمحض ورود در این ساختمان کثیف غمانگیز بوی خونی که خفقان قلب میآورد، زمین نمناک، خون تازهای که از هر سو روان است، فریادهای جانگداز حیوانات، جسدهائی که بخون خود آغشته شده و با تشنج میلرزد. اسبهای لاغر نیمهجان که دو طرف آنها لاشه آویختهاند و قصابهائی که برای خرید لش مرده آمدورفت میکنند و از طرف دیگر نالهٔ گوسفندان و همهمهٔ صدای. دشنام و دادوفریاد آدمیان، حیوانات بیچاره از این منظرهٔ چرکین و بوی گوشت گندیده و خون برادرانشان پیشبینی سرگذشت هولناک خود را مینمایند.
پذیرائیکنندگان آنها با چهرهای درنده و طماع جلو آمده هرکدام کارد و ساطور خونین بدست دارد و روی پیشدامنی آنها از خون بستهشدهٔ سیاهرنگ و چربی برق میزند سپس آنها را بزحمت از همدیگر جدا کرده کشانکشان به گوشهای میبرند بعد دستها و پاهای حیوان را گرفته تا میکنند و اگر خواست استقامت بنماید با لگد و زورورزی او را زمین میزنند. حیوان دیوانهوار کوشش میکند تا خودش را از زیر دست دژخیم رها بنماید اما سر او را پیچ داده گلویش را با کارد پاره میکند. آنوقت