این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
––
«بیادگار نوشتم خطی ز دلتنگی»
شراب را بدهید
شتاب باید کرد
من از سیاحت در یک حماسه میآیم
و مثل آب، تمام سطور قصهی سهراب و نوشدارو را
روانم
سفر مرا بدرباغ چند سالگیام برد
و ایستادم تا
دلم قرار بگیرد
صدای پرپری آمد
و در که باز شد
من از هجوم حقیقت بخاک افتادم
و بار دیگر، در زیر آسمان مزامیر
در آن سفر که لب رودخانهی بابل
بهوش آمدم