هیچ بهانهای نمیتوان حالت غمواندوه او را از میان برد.
۲۹ ژوئن=۸ ذیالقعده
چون فردا باید از طهران حرکت کنیم برای خداحافظی پیش بدر السلطنه رفتم. او را دیدم که با خوشحالی تمام با پسر خود رکن السلطنه مشغول بازی است. پس از صرف چای دو مجموعه یکی پر از شیرینی دیگر مملو از میوه پیش من گذاشتند بعد صحبت به داستانی که در این ایام تازگی داشت یعنی مراجعت امینه اقدس کشید. بدر السلطنه که حال خود را مثل امینه اقدس میدانست با کمال سادگی گفت چقدر خوشوقتم که با وجود تحصیل اجازه به وینه نرفتم سپس از کثرت خوشحالی که بر او مستولی شده بود انگشتری جواهرنشان خود را از انگشت بیرون آورد و به من بخشید و با لطف مخصوص گفت که این انگشتری در روز عمل هم دست من بود امیدوارم که برای شما نیز اسباب خیر و سعادت باشد.
با این که انگشتری مزبور بسیار گرانبهاست بدر السلطنه از من عذر خواست که نمیتواند قیمتیتر از آن چیزی به من ببخشد و گفت امیدوارم که شاه نسبت به شما مرحمتی بهتر بنماید، از او تشکر کردم و بعد از خداحافظی بیرون آمدم.
بعد از آنکه به منزل برگشتم دیدم که پیشخدمتی یک قطعه نشان شیر و خورشید از درجۀ دوم با کاغذی برای من آورده و در کاغذ نوشته شده بود که فرمان آن را امین السلطان پس از ثبت دفتر نزد من خواهد فرستاد.
این بود عاقبت توطئه جماعتی که امینه اقدس را در آن موقع که من میگفتم و هنوز فرصت باقی بود از عمل باز داشتند و او را به تحمل سفری که جز پشیمانی نتیجهای نداد و آن بیچاره را به کلی کور کرد مجبور ساختند.