سر و کار دارد.
از میان این مرضی فقط حالت خانم دختر باغبانباشی باعث نگرانی است زیرا که تکانهای کالسکه باعث آزار دائمی اوست و اوقات شاه از این بابت تلخ است.
این خانم در اینجا هم مثل شهر با امینه اقدس با هم زندگانی میکنند و چادر کوچک او نزدیک چادر بزرگ امینه اقدس که به فاصلۀ معینی از سایر چادرها زده شده قرار دارد. همین که از چادر خانم دختر باغبانباشی بیرون آمدم امینهاقدس مرا به توسط آغا بهرام خواجهباشی خود به حضور خواست. به محض ورود این پیرزن نابینا را سخت محزون و شکسته خاطر دیدم، گرم و نرم همچنان که عادت ایرانی است از حال من پرسید و به تعریف من پرداخت و در ضمن این جملات بلیغ و بیانات شیوا میخواست بفهمد که آیا وسیلهای هست که بتوان چشمان او را هم مثل چشمان عایشه خانم معالجه کرد.
۱۱ ژوئن = ۱۹ ذیالقعده
امروز از سلطانآباد حرکت کردیم و پس از گذشتن از قصبۀ بزرگ پردرخت سرده داخل سرزمین مرتفع کموسعتی شدیم، چون از این قسمت گذشتیم از کوهی بالا رفتیم و به مجرای خشک سیلابی افتادیم.
در بالای گردنه به علت بند آمدن راه یک ساعت به توقف مجبور شدیم و باعث آن انیس الدوله و نوکرهای او بودند. کالسکۀ خانم عیبی کرده بود و نوکرها به رفع آن اشتغال داشتند و به جای آن که آن را به کنار جاده بکشند و راه تمام کالسکهها و سوارها را که عقب سر ایشان بودند بند نیاورند در وسط جاده به این کار مشغول بودند.
بالاخره بعد از این یک ساعت توقف اجباری به راه افتادیم و کمی بعد چشممان به چادرهای اردو افتاد که آنها را در ده نمککور بر سرزمین مرتفعی زده بودند.
راه ما همواره مرتفعتر میشد چنان که از قم تا اینجا قریب ۱۰۰۰ متر بالا آمده بودیم. کوههای اطراف مرتفع است و قطعات برف حتی در دامنههای پایین آنها به نظر میرسد. با همۀ این احوال اشعه آفتاب به نهایت است.
به من خبر رسید که اطبای ایرانی تصمیم گرفتهاند که بچۀ دختر باغبانباشی را بیندازند، شاه اتفاقا این مطلب را به من گفت و من خطر این کار را به او خاطر نشان کردم و