به نظر میرسد.
در اینجا توطئهای بر ضد من درست شد که تا فردا صبح طول کشید و تفصیل آن این که نمایندگان روس به این بهانه که برای حمل و نقل تمام باروبنهٔ همراهان شاه واگن کافی ندارند پیشنهاد کردند که یک قسمت از ملتزمین رکاب و قسمت اعظم باروبنه از راه تفلیس و باکو و انزلی روانهٔ طهران شوند و شاه با یک عدهٔ محدود از ما همراهان و بارو بنهای که اسباب زحمت نباشد از راه خشکی از طریق تفلیس و ایروان و تبریز عازم شوند.
امینالسلطان که نوکر سیاست انگلیس است و از مقامی که من پیش شاه پیدا کردهام چندان خشنود نیست محرمانه ترتیبی کرد که من جزء دستهٔ اول روانه شوم و تا مدتی از شر من راحت باشد.
اما قضا و قدر که به گفتهٔ مورژه: «مأمور اجرای اوامر الهی است» و غالباً در زندگانی انسان قدرتش از قدرت مقتدرترین وزرا بیشتر است جریان امور را به شکلی دیگر خواست به این معنی که تصادفاً ساعت پنج بعد از ظهر یکی از انگشتان شاه در لای در قطار گیر کرد و همین اتفاق کوچک در تغییر سرنوشت من مؤثر افتاد. چون من فرانسوی بودم و مدتی در دربار نیکلا امیر مملکت قرهطاغ که به علاقهمندی به روسیه شهرت داشت خدمت کرده بودم به زودی در میان همراهان روسی دوستان عدیده پیدا کردم چنانکه یکی از ایشان روز پیش به محض این که از این توطئه اطلاع پیدا کرده بود به من خبر داد که نام من جزء نام کسانی که باید با شاه همراه باشند و امینالسلطان صورت آن را برای تهیهٔ جا در موقع عبور از معبر قزبک به مأمورین روسی دادهاست نیست.
موقعی که صدر اعظم برای بردن من به حضور شاه به جستجویم فرستاد من از موضوع کاملاً مسبوق شده بودم به همین جهت به محض این که پیش او رفتم بدون آن که فرصت را از دست بدهم به او گفتم که چون وجود من بستگی به وجود اعلیحضرت دارد جای من هم باید قریب به جای شاه باشد و هیچکس قادر نخواهد بود که به میل خود مرا از وظیفهای که مأمور ایفای آن هستم بازدارد.
امینالسلطان به تناسب حال ولی نه از روی صفای باطن به من گفت که من به این علت خواستم شما را از راه دریای خزر به ایران بفرستم که نمیخواستم گرفتار مشقات