برگه:Archive of Šarq magazine.pdf/۱۱۳

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۱۷
مجله شرق

  گفتمش: هزل فرو نه سخن جد فرمای. گفت: والاتر ازین دینی دون دنیائی.  
  گفتم: این قاعدهٔ حرکت و این‌جاذبه چیست؟ گفت: از اسرار شک‌آلود ازل ایمائی.  
  گفتم: اسرار ازل چیست بگو؟ گفت که: گشت عاشق جلوهٔ خود شاهد بزم‌آرائی!  
  گشت مجذوب خود و دور زد و جلوه نمود، شد از آن جلوه بپا شوری و استیلائی:  
  سر بسر هستی ازین عشق و ازین جاذبه خاست، باشد این قصه ز اسرار ازل افشائی،  
  گفتمش: چیست جدال وطن و دین؟ گفتا: بر یکی خوان، پی نان، همهمه و غوغائی!  
  گفتم: امید سعادت چه بود در عالم؟ گفت: با بی‌بصری عشق سمن سیمائی.  
  گفتم: این فلسفه و شعر چه باشد؟ گفتا: دست و پائی شل و آنگه نظر بینائی!  
  گفتمش: مرد ریاست که بود؟ گفت: کسی کز پی رنج و تعب طرح کند دعوائی.  
  گفتم: از علم نظر علم یقین خیزد؟ گفت: نظر و علم و یقین نیست جز استهزائی!  
  گفتم: آئین وفا چیست درین عالم؟ گفت: گفتهٔ مبتذلی یا سخن بی‌جائی.  
  گفتم: این چاشنی عمر چه می‌باشد؟ گفت: از لب مرگ شکر خندهٔ پر معنائی.