برگه:Archive of Šarq magazine.pdf/۱۱۴

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۱۸
راز طبیعت

  گفتم:آن خواب گران چیست بپایان حیوة؟ گفت سیریست بسر منزل ناپیدائی!  
  گفتمش: صحبت فردای قیامت چه بود؟ گفت: کاش از پس امروز بود فردائی!  
  گفتمش: چیست بدین قاعده تکلیف «بهار»؟ گفت:اگر دست دهد عشق رخ زیبائی  

***

این قصیدهٔ فریده یکی از امهات قصاید شاعر بزرگ این دوران آقای ملک‌الشعراء بهارست که اخیراً از طبع وقاد و خاطر تابناک ایشان تراوش کرده و ما خوشوقتیم که انتشار آنرا بمجلهٔ شرق واگذار کرده‌اند تا شعرای معاصر را سرمشقی دهیم و ایشانرا متذکر شویم که اگر توقع درج آثار خود از مجلهٔ شرق دارند سخن خود را بدین پایه برسانند وگرنه ما را از طبع اشعار معاصرین معذور دارند.

مجله شرق

تنهائی بهتر

آورده‌اند که شهید شاعر روزی نشسته بود و کتابی می‌خواند جاهلی بنزدیک او درآمد و گفت خواجه تنها نشسته‌است گفت تنها اکنون گشتم که تو آمدی از آنکه بسبب تو از مطالعهٔ کتاب بازماندم، شاعر چنین گفته است:

  صحبت ابلهان چو دیگ تهیست اندرون خالی و برون سیهیست