برگه:Archive of Šarq magazine.pdf/۱۳۶

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۴۰
مجلس عیادت

مجلس عیادت

برای آنکه از پیش‌تازان سیاست اداری عقب نمانم برخلاف رغبت به عبادت رئیس محبوب خود رفتم «متاسفانه اکثری از همکاران عاقلتر از من که در اینگونه امور خیر دو دلی و تردید خود راه نمیدهند بر من سبقت جسته و آن وجود عزیز را چون نگین سعادت. تنگ در حلقه جمعیت خود گرفته بودند ناچار در یکی از زوایا بیرون از خطوط شعاع آن گوهر دلفروز جائی گرفته نشستم. بعضی از رفقا مختصر التفاتی بمن کرده زود متوجه کار خود شدند.

خواستم از چگونگی مزاج قرین الابتهاج استفسار کنم و عبارتهائیرا که در طی راه ساخته و پرداخته بودم بزبان بیاورم میسر نشد:دو سه مرتبه سر و گردن افراشته دهان گشودم ولی صدائی از سینه‌ام بیرون نیامد، بار اول گلویم گرفت بار دوم خجالت کشیدم دفعه سوم اتفاقا با یکی از حضار همصدا گشته خاموش شدم و سخن را باو گذاردم. پس از اندکی مقصود از شرفیابی را فراموش کرده از اظهار خلوص منصرف گشته و خود را تنها تصور کردم چنان بنظرم آمد که در تاریکی نشسته و جمعی را در روشنائی تماشا میکنم و صدایشانرا میشنوم هر چه میتوانستم کوچک شدم و از توجه انظار خود را پنهان کردم. با دلی پر از وجود و شعف چون کودکی که در صندلی بازیخانه جای بگیرد تسلیم تماشا گشته از تنیدن در اطراف وجود خویش فارغ شدم مانند تصاویر مجلس پرده قلمکار مردمک چشمها همه در گوشه افتاده و بیک نقطه نگران بود یکی از آقایان که باثر گفته‌های خود چون بقواعد ثابت ریاضی اطمینان دارد و جز خموشی هیچ سخن و حالی را خطا نمیداند میگفت بسر مبارک قسم پریروز صبح همینکه موقع شرف تشریف فرمائی بوزارتخانه گذشت اضطراب و پریشانی خاص در بنده تولید شد، مثل آن بود که عده زیادی مورچه‌های ریز و درشت در جانم بحرکت آمده باشد، تأثیرات عمیق روحی را ملاحظه بفرمائید. حدس زدم که خدای نکرده حضرتعالی دچار روماتیسم شده‌اید، برفقا گفتم، آقایان شاهدند. این فکر رفته رفته در خاطرم قوت گرفته بمحض آنکه اطلاع حاصل شد که حدس شوم بنده صحت دارد مفاصل زانو و بازوها متورم شده یار قدیمی یعنی نقرس بی‌پیر بسراغم آمد، پریشب و دیشب را تا صبح نخوابیدم معهذا هرطور بود روزها خود را بوزارتخانه کشیده تا ساعت نه و ده مشغول بودم مگر میشود یک روز از اینکار غفلت کرد! حکایت بمیر و بدم است. بله، صاحب‌درد ناله