برگه:Archive of Šarq magazine.pdf/۱۳۷

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۴۱
مجله شرق

همدرد را میفهمد، بنده میدانم حضرتمستطاب عالی چه میکشید، آقایان بحمد اللّه همه صحیح و خوش بنیه…

آقا چشم و ابرو را به پیچ و تاب آورده یک پای خود را آهسته و بزحمت حرکتی داده با صدای نازک و کلمات بریده فرمودند البته منکر تاثیرات روحی که نمی‌توان شد…

رفیقمان خواست جواب بگوید دیگری از حضار بچابکی حریف فوت بال سخن را از دهانش گرفته با صدائی بلندتر گفت بنده سالها باین مرض مبتلا بودم هم دارائیم را بدکترها دادم و علاج نشدم والا بنده هم اینطور در مضیقه نمی‌بودم بالاخره پیرزنی با یک قران دوا مرا معالجه کرد و تا امروز دیگر رنگ مرض را ندیده‌ام.

سپس یک لحظه منتظر شد که آقا از آن دارو بخواهد. آقا.انتظار داشت. که او بتقدیم معجون مبادرت کند، چند تیر نگاه بینشان مبادله شد، شاید گوینده مغلوب نمیگردید و بالاخره مریض را مجبور به تمنا میکرد ولی دیگری از جالسین که از شنیدن این صحبت بهیجان آمده دست بهم می‌مالید و متصل در جای خود تکان میخورد سکوت را مغتنم شمرده گفت خیر قربان اینها همه حرف است. این قبیل داروها اغلب مضر و خطرناک واقع میشود باید بطبیب حاذق رجوع کرد، افلاطون الحکما با بنده نهایت دوستی را دارد همین امروز او را خواهم آورد یقین دارم سه روزهـ راه خواهید افتاد و هرج و مرج اداره خاتمه می‌یابد.

صاحب معجون خندهٔ دروغی درازی کرده گفت انشاءاللّه که به بنده تهمت دروغ نمیزنید، بنده عرض میکنم خودم از آن معجون خوردم و معالجه شدم، در صورتیکه چند سال بود همه اطبای این شهر مرا اسباب دخل و گاو شیرده قرار داده بودند مخصوصا همین افلاطون الحکما که چون در این دنیا حساب و کتابی برای اطبانیست انشاء اللّه در آن دنیا مجازاتش را خواهم خواست دیگر از خودم حاضرتر و صادق‌تر چه شاهد و دلیلی میخواهید. جنابعالی اغلب منکر محسوسات میشوید اتفاقا بغیر محسوس هم که اعتقاد ندارید... چه عرض کنم.

مخاطب سری بحسرت حرکت داده گفت پدر بیچاره مرا دوای پیرزن گشت حالا هرچه میخواهید بفرمائید بنده را بی‌اعتقاد و ایمان و خودتانرا صادق و متدین بخوانید حرفی ندارم.

جنگ مغلوبه شد بعضی همصدا میگفتند علاج درد مفاصل همین نسخه‌های