برگه:Archive of Šarq magazine.pdf/۱۳۸

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۴۲
مجلس عیادت

قدیم است «جمعی دیگر همزبان اصرار داشتند که باید شفا را از علوم جدیده خواست مدتی بمباحثه در اینموضوع گذشت در این ضمن یکی از رفقا که همیشه آه و ناله‌اش بلند و صدایش گریان است چند مرتبه این پا و آن پا کرد تا بالاخره قد را کشیده و دستها را روی زانو گذارده گفت استغاثه من از درگاه احدیت و آستان ائمه اطهار این است که خداوند خودش شفا عطا فرماید و محتاج بحکیم و دوا نشوید. دوای درد پیش خداست وگرنه چهار ماه است بنده گرفتار ناخوش داریم چه عرض کنم چه میگذرد خداوند خودش ترحم کند بنده که از دست طبیب و دواخانه جانم بلب رسید!

آقا نفس درازی کشیده گفت خیال نکنید من از اینحال بی‌اطلاع باشم هر کس باندازه خودش گرفتار است شما تنها خودتان را مبتلا ندانید.

یکی از همقطارها که خیلی محجوب است پس از مدتی که بخود میپچید و پیدا بود خود را حاضر میکند چیزی بگوید تا از قافله عقب نمانده باشد با صدائی لرزان گفت معالجه روماتیستم حفظ الصحه و ورزش است و مخصوص باید از استعمال الکل خودداری کرد. یکی از حضار سر را بتصدیق فرود آورده نزدیک بود بگوید بلی همینطور است ولی متوجه رنگ بر افروخته و چهره ناراضی آقا شده گفت:فرمایشات عجیبی میفرمائید. فلان الدوله که صد سال عمر کرده بیست و چهار ساعت دو بطری کنیاک میخورد و نقرس هم دارد. اتفاقا استعمال الکل و نقرس هر دو دلیل طول عمرند.

گوینده را از هر سو دوره کردند، بیچاره مانند شکاری که در جرگه تازی ها گرفتار باشد وحشت زده باطراف مینگریست و دست ندامت بهم میمالید.

حس نفرت و مخافتی چندان شدید از آن مجمع بر من مستولی گشته چنان آشفته و پریشان شدم که گوئی در مجاورت یکدسته گرگ گرسنه واقع‌ام. دیدم جمعی گرد هم نشسته خیالات حقیقی خود را چون دندانهای زهرآگین. پنهان داشته هرچه قوه در دماغ و جاذبیت در نگاه دارند برای فریب و غلبه بر یکدیگر بکار میبرند. ذرات فضا از الفاظ فارغ از مقصود منقلب و متشنج گشته کشاکش تیرهای دورغ جان خراش است.

زیرا حاضرین را یک‌یک می‌شناختم و بر احساسات آنها نسبت هم واقف بودم میدانستم شخصی که محل ستایش و تملق واقع شده محسود و مبغوض همگی است، این همان بیچاره است که تمام عمر را در برانگیختن نفوذهای مساعد و بر افروختن آتشن کین و انقلاب و تافتن سینه و دل از آه حسرت