برگه:Archive of Šarq magazine.pdf/۱۴۵

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۴۹
مجله شرق

رویای شاعر

از ترجمه منظوم انگلیسی اثر

(اصل از مادام هلناموژسکای لهستانی است)

هان! من نیز بنوبت خود خوابها دیده‌ام، از آرزو های آتشین در ایام جوانی بی‌بهره نبوده‌ام و با رؤیاهای بیشمار آن عهد آشنائیها دارم… رؤیاهائی که هنوز هم روح مرا ترک نکرده‌اند و گاه‌وبیگاه بدیدار من باز میآبند.

چنین بیاد دارم که روزی در محوطهٔ بوستانی بر چمن آرمیده بودم، بهار تازه از چنگال زمستان رهائی جسته و بجهان آرائمی پرداخته بود؛ آسمان رنگ زبر جد اصیل بخود گرفته، هوا صاف و معتدل، و سبزه‌ای که من بر آن خفته بودم مانند مخمل نرم بود. پوست سبز و لطیف نهالها و غنچه‌های زمردین بر گلبنها گواهی میداد که عالم نبات نیز شوری دارد و از جنب و جوش حیات بر کنار نیست، گلهای بنفشه از پنهانگاه خویش با حجب بخارج نگاهی میکردند و پروانه‌های زرین‌پوش در میان گلبرگهای معطر آرامگاهی برای خود ترتیب داده بودند. پرنده‌ای در بالای سر من بشتاب از میان شاخه‌های نهالی بگذشت و دامنی از شکوفه مانند برف بر سر و روی من فرود آمد. خلاصه آنکه گوئی سرتاسر جهان تر و تازه از خواب سر بر داشته و بساط طرب و شادی آراسته است.

ولی من…

روح من افسرده بود، گوئی بار سنگینی از سرب آرا می