رویای شاعر
از ترجمه منظوم انگلیسی اثر
(اصل از مادام هلناموژسکای لهستانی است)
هان! من نیز بنوبت خود خوابها دیدهام، از آرزو های آتشین در ایام جوانی بیبهره نبودهام و با رؤیاهای بیشمار آن عهد آشنائیها دارم… رؤیاهائی که هنوز هم روح مرا ترک نکردهاند و گاهوبیگاه بدیدار من باز میآبند.
چنین بیاد دارم که روزی در محوطهٔ بوستانی بر چمن آرمیده بودم، بهار تازه از چنگال زمستان رهائی جسته و بجهان آرائمی پرداخته بود؛ آسمان رنگ زبر جد اصیل بخود گرفته، هوا صاف و معتدل، و سبزهای که من بر آن خفته بودم مانند مخمل نرم بود. پوست سبز و لطیف نهالها و غنچههای زمردین بر گلبنها گواهی میداد که عالم نبات نیز شوری دارد و از جنب و جوش حیات بر کنار نیست، گلهای بنفشه از پنهانگاه خویش با حجب بخارج نگاهی میکردند و پروانههای زرینپوش در میان گلبرگهای معطر آرامگاهی برای خود ترتیب داده بودند. پرندهای در بالای سر من بشتاب از میان شاخههای نهالی بگذشت و دامنی از شکوفه مانند برف بر سر و روی من فرود آمد. خلاصه آنکه گوئی سرتاسر جهان تر و تازه از خواب سر بر داشته و بساط طرب و شادی آراسته است.
ولی من…
روح من افسرده بود، گوئی بار سنگینی از سرب آرا می