برگه:Archive of Šarq magazine.pdf/۵۲

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۵۲
دختران دریا

چهارمی-نپتون خیلی بزرک است اما بهمان درجه قسی القلب اگر من خداوند دریاها بودم باین قربانیهای خونین راضی نمیشدم. بیائید برویم جثه او را کاوش کنیم شاید از احوال طائفه بشر چیزی بدست بیاوریم

دختران دریا به نعش جوان نزدیک شده لباس او را گردش کردند در آن قطعه لباسی که بقلبش چسبیده بود مکتوبی پیدا کردند و یکی از آنها آنرا اینطور خواند:-

«محبوبم، شب به نیمه رسید و من هنوز بیدارم، غیر از اشک تسلیت‌دهنده و غیر از امید بازگشت تو از چنکال خونین جنک مونسی ندارم، وقت وداع گفتی از اشک بهر کسی امانتی سپرده‌اند که روزی باید آنرا رد کند؛ هنوز نتوانسته‌ام باین کلمه فکر کنم… نمیدانم چه بنویسم، بگذار روحم برصفحات کاغذ جاری شود، روحی که بدبختی او را معذب داشته و عشق او را تسلیت میدهد، عشقی که تالم را یک لذت دیگر و حزن را یک نوع مسرتی میداند.

«وقتیکه عشق قلب ما را یکی کرد و منتظر بود جسم ما بیکدیگر پیوسته و فقط یک روج در ان حلول کند، نهیب هولناک جنک ترا صدا زد، تو هم اوامر وظیفه و وطن را اطاعت کرده بمیدان جنک شتافتی، این وظیفه چیست، این وظیفه‌ای که مستلزم فراق عشاق، بیوه شدن اطفال است! این چه وطن پرستی است که برای مطالب جزئی جنک اعلان و مملکت ها ویران میشود این وظیفه از جان روستائیان بدبخت چه میخواهد؟