برگه:Archive of Šarq magazine.pdf/۸۷

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۲۳
مجلهٔ شرق

  شود بجانب مقصود خویش پویاپوی ز گشت چرخ گسسته امید و بسته نظر.  
  بارزو نبرد راه و باز ماند خوار کسی کجا ظفر و فتح خواهد از اختر  
  ظفر بمرد نبخشد بجز فروزش تیغ محال خواست کسی کز ستاره جست ظفر.  
  جهان گرفت بعزم درست و رای صواب ز گشت گردون یاری نخواست اسکندر.  
  ز خویش‌یابی نعمت ز خویش‌بینی رنج ز مهر و کینه فراتر بود قضا و قدر.  
  ز عنصری که بمینو روانش خرم باد دو بیت نغز بیارمت خوبتر ز گهر:  
  «دلی که رامش جوید نیابد آن دانش سر که بالش جوید نیابد او افسر!»  
  ز زود خفتن و از دیر خاستن هرگز نه ملک یابد مرد و نه بر ملوک ظفر»  
  کرا ز دانش و فرهنگ مغز چون دریاست همی هوای بزرگی نجنبد اندر سر.  
  بمغز خرد کجا گنجد آرزوی بزرگ؟ چگونه گنجد دریای بیکران بشمر!  
  ز علم و دانش و صنعت بود که مغربیان شدند چونین فرمانروا به بحر و به بر  
  زمین سپرده بدان ره‌نورد برق مسیر هوا گرفته بدان شاهباز روئین‌پر.