مطالب دیگر برای ارشاد عوام و محمول بر حکمتی باشد، اما بعد
زود ملتفت میشدم که این از وسواس شیطان است که میخواهد عقاید
مرا سست کند آنوقت زود دو دفعه استغفار میکردم و یکدفعه میان
انگشت شست و سبابهام را گاز میگرفتم و دوسه دفعه تف تف میکردم
واز گیر شیطان لعنتی خلاص میشدم.
اما حالا دیگر بدون یک ذره تردید میفهمم که راستی
راستی دنیا رو بترقی میرود و بنی نوع انسان روز بروز بمحبت
و مودت نوعی و انتشار عدالت مطلقه در دنیا میل میکنند و ازین
معلوم میشود که واقعاً بکروز دنیا پر از عشق و محبت و تسویه و
عدالت کلی شده «دوره طلایی» شعرا برمیگردد .
برای اثبات این مدعا مجبورم که مثالی برای شما بیاورم
که قدری مطلب واضحتر بشود.
در زمانهای طفولیت در «برلن» یک روز تعطیل صنیع-
الدوله از مدرسه بیرون آمده بحوالی شهر بگردش رفت، هوا خبلی
سرد و بقدر بکوجب هم برف روی زمین نشسته بود خود صنیع-
الدوله هرچند لباسهاش کوک بود اما باز احساس سرما را بخوبی
میکرد. یکدفعه دید که صدای سوت «ماشین» بلند شد و پشت
سرش سر و کله «لوکوموتیف» بادویست و پنجاه و پنج اطاق وهفت
هزار و پانصد و نود و یک نفر مسافر نمودار گردید.
صنیعالدوله گذشته از اینکه از تماشای این منظره غریب خیلی خوشش آمد بفکر عمیقی هم فرو رفت ، در آن عوالم بچگی بخودش میگفت که ببینی این مسافرها از کجا میآیند؟ از چین؟ از ماچین ؟ از جابلقا جابلسا؟ نزدیکهای کوه قاف؟ خدا میداند، اما ببینید که چطور درین هوای سرد اطاقهاشان گرم، ناهار و