این برگ همسنجی شدهاست.
پیدا کنم، با گرفتاریهائی که داشتم جستجو برایم میسر نشد. حالا هم نمیدانم به توسط چه کسی این مکتوب را بفرستم ...
البته امانت مرا خوب محافظت خواهید کرد.
دوست ما «محمد» مدتی در شهر نزدم بود. واقعاً مؤانست غریبی با او پیدا کرده بودم. انسان انسپذیر است. مدتی این جوان بیچاره ناخوش بود و بعد که خوب شد بیخبر از من از شهر حرکت کرد. بطوری که ندانستم در چه موقعی از شهر به طرف ولایت آمد.
از حال او بنویس. به چه کاری مشغول است؟ بضاعتی که ندارد. این کارگر فقیر یا برنج میکارد یا زمین شخم میکند و یا خدمت تجار را میکند. امیدوارم که عاقبت بخیر باشید.
من هروقت قوهیی پیدا کنم خودم را حاضر کردهام که رفاهیت او را تا حدی که میتوانم فراهم بیاورم.
از زبان من به او احوالپرسی کن.
نیما