آن حتماً زمانی دیگر بازگشت کند.
من حق دارم. به بدبینی خود بیفزایم. از همه جهت از اوضاع طبیعت اینطور استنتاج میکنم. در این بین توخوب مرا شناختهای. به من، باحالتی که دارم، نه تبریك مینویسی نه تشویق. بلکه کاملاً مطابق با دلخواه و سلیقهی معیوب منى. بدون اینکه تعیین کنی چیزهای مفرح در قلب من حتما مفرح واقع خواهند شد. ولی در این ساعت خوشحالم از اینکه میبینم تو خوشحال میگذرانی و درضمن خانه وارسیها هر وقت آن جعبه مقوایی را میبینی از بعضی دور افتادگان یاد میکنی. در اینجا دیگر خود را به زحمت نمیاندازم که ببینم از چه راه ممکن است این خوشحالی خود را به بدحالی تبدیل کنم.
قسمتی ازسعی ما بر این است که دیگران را از خودمان خرسند بداریم. مثلاً نزدیکانمان را. به این جهت نمیتوانیم بگوئیم خوشبختی ما بدون ارتباط وخوشحالی دیگران تأسیس مییابد. گاهی میشود که به واسطهی تألم دیگران خود را متألم میبینیم و همینطور بالعکس. این سیستم زندگانی مخصوص کسانیست که فشارهای حیات زود آنها را متألم میدارد و بالاخره به عدم رضایتی منتهی میشود که ملازم لاینفك روح ما است. آن نیز یا راجع به خودمان است یا راجع به دیگران. ولی تنها طبیعت در بین اشیاء در این عدم رضایت دخیل واقع نشده است.
درهر قدم یكنفر كه بحسب ظاهر شبیه به خودمان است؛ یعنی انسانی به ما برمی خورد که درصدد این است ما را نگران بدارد. خوشبختی این قبیل اشخاص کاملا برخلاف این چیزها است که گفتیم: پر ندارند برای پریدن، پرهای دیگران را میکنند و به بالهای خودشان نصب میکنند. سابقا از اتباع یزیدبن معاویه بودهاند از اول مشروطه به بعد قانونی شدهاند. در محافل دم از قانون میزنند در خلوت دم از خودشان. دهاتیها را خرکرده میترسانند. امیر و امثال آن اسم میگیرند. در دهات خدا میشوند ودرشهرها بنده. آنجا زارعین فقیر را پیدا میکنند زمینهاشان را گرو میگیرند، با تنزیل فراوان به آنها پول قرض میدهند بعد بافشار طلب کاری و از راه قانون زمین هاشان را میبرند. صاحب مزرعهی یونجه و اسپرزو گندم سیاه ولایتی میشوند. عمارت عالی از تخته میسازند. بر اتباع وخدمهی خود میافزایند. گاهی فرعون را در نظر میگیرند و گاهی خودرا باقیصر مقایسه میکنند. اول گوسفند میدزدند، کم کم ترقی کرده کمند میاندازند، گاو میبرند. همین که زمانی گذشت صاحب