من که با یک دست لباس کهنه در کوچهها راه میروم اگر یک فکل میبستم و مقید بودم چه میکردم؟ با همه لیاقت و علو طبع نتوانستهام شخصاً امور معاش خود را تنظیم کنم. اگر «من هزار تومان داشته باشم و پنجهزار تومان دیگر هم قرض کنم که با آن قلعهیی بسازم که بعد از ۲۰۰ سال آن قلعه پس از وضع قروض و منافع آن برای من باقی بماند و ماهی مبلغی منفعت داشته باشم» این یک مآلاندیشی است. اما آیا من ۲۰۰ سال عمر خواهم کرد و وقتی آن منافع میخواهد به من برسد آیا من زندهام؟
افسوس! امسال سه سال است که «سیاهکلا» را، که پدر بدبختم آنقدر دوست داشت، فروختهام. چه از آن عاید من شده است؟ این حسابها برای اطفال خوب است.
من ده تومان از پولی را که برای خریدن اتوموبیل قرض گرفته بودم شخصاً به وکیل دعاوی خود داده بودم. خاندایی که از این خبر داشت میبایست گفته باشد که این مبلغ جزو صورت نیاید. بعلاوه صورت تخمینی به چه کار من میخورد؟ هروقت بخواهم به تاریخ انبیاء مراجعه میکنم که تمام تخمینیست. اصلا خانهیی که ثبت نشده، خانهیی که من از آن هیچ خیر ندیدهام، خیال میکنم اصلا همچو خانهیی وجود ندارد. دنیا خانهی من است.
خوبی مرغی بود پرشکسته. یک شب توفانی او را گرفتم به خانه آوردم. چندی که گذشت پر زد و روی بام خانهی من پرید. باید حالا آن را از دور تماشا کنم. اگر به او نزدیک شدی پیغام مرا زیر گوش او بگو!
آنچه نتیجه میگیرم این است که حقگویی یک نوع