این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
دفتر اول
۱۱۱
این جهان نفی است در اثبات جو | صورتت صفراست در معنیت جو | |||||
جان شور تلخ پیش تیغ بر | جان چون دریای شیرین را بخر | |||||
ور نمیتوانی شدن زین آستان | باری از من گوش کن این داستان |
قصهٔ خلیفه کی در کرم در زمان خود از حاتم طایی گذشته بود و نظیر خود نداشت
یک خلیفه بود در ایام پیش | کرده حاتم را غلام جود خویش | |||||
رایت اکرام و داد افراشته | فقر و حاجت از جهان بر داشته | ۲۲۴۵ | ||||
بحر گوهر بخشش صاف آمده | داد او از قاف تا قاف آمده | |||||
در جهان خاک ابر و آب بود | مظهر بخشایش وهاب بود | |||||
از عطااش بحر و کان در زلزله | سوی جودش قافله بر قافله | |||||
قبلهٔ حاجت در و دروازهاش | رفته در عالم بجود آوازهاش | |||||
هم عجم هم روم هم ترک و عرب | مانده از جود و سخااش در عجب | ۲۲۵۰ | ||||
آب حیوان بود و دریای کرم | زنده گشته هم عرب زو هم عجم |
قصهٔ اعرابی درویش و ماجرای زن او با او بسبب قلت و درویشی
یک شب اعرابی زنی مر شوی را | گفت و از حد برد گفت و گوی را | |||||
کین همه فقر و جفا ما میکشیم | جمله عالم در خوشی ما ناخوشیم | |||||
نانمان نی نان خورشمان درد و رشک | کوزهمان نه آبمان از دیده اشک | |||||
جامهٔ ما روز تاب آفتاب | شب نهالین و لحاف از ماهتاب | ۲۲۵۵ | ||||
قرص مه را قرص نان پنداشته | دست سوی آسمان برداشته | |||||
ننگ درویشان ز درویشی ما | روز شب از روزی اندیشی ما | |||||
خویش و بیگانه شده از ما رمان | بر مثال سامری از مردمان | |||||
گر بخواهم از کسی یکمشت نَسک | مرمرا گوید خمش کن مرگ و جَسک |