برگه:DowreKamelMasnavi.pdf/۱۳۸

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۱۳۰
مثنوی معنوی
 

۲۶۱۵  شرح این فرضست گفتن لیک من باز می‌گردم بقصَّهٔ مرد و زن  

مخلص ماجرای عرب و جفت او

  ماجرای مرد و زن را مَخلصی باز میجوید درون مُخلصی  
  ماجرای مرد و زن افتاد نقل آن مثال نفس خود میدان و عقل  
  این زن و مردی که نفسست و خرد نیک بایستست بهر نیک و بد  
  وین دو بایسته درین خاکی سرا روز و شب در جنگ و اندر ماجرا  
۲۶۲۰  زن همی‌خواهد حویج خانقاه یعنی آب رو و نان و خوان و جاه  
  نفس همچون زن پی چاره‌گری گاه خاکی گاه جوید سروری  
  عقل خود زین فکرها آگاه نیست در دماغش جز غم الله نیست  
  گرچه سرّ قصه این دانه‌ست و دام صورت قصه شنو اکنون تمام  
  گر بیان معنوی کافی شدی خلق عالم باطل و عاطل بدی  
۲۶۲۵  گر محبت فکرت و معنیستی صورت روزه و نمازت نیستی  
  هدیه‌های دوستان با همدگر نیست اندر دوستی الا صور  
  تا گواهی داده باشد هدیها بر محبّت‌های مضمر در خفا  
  زآنک احسان های ظاهر شاهدند بر محبّت‌های سِر ای ارجمند  
  شاهدت گه راست باشد گه دروغ مست گاهی از می و گاهی ز دوغ  
۲۶۳۰  دوغ خورده مستئی پیدا کند های و هو و سر گرانیها کند  
  آن مرایی در صیام و در صلاست تا گمان آید که او مست ولاست  
  حاصل افعال برونی دیگرست تا نشان باشد بر آنچ مضمرست  
  یا رب این تمییز ده ما را بخواست تا شناسیم آن نشان کژ ز راست  
  حس را تمییز دانی چون شود آنک حس یَنظُر بِنورُ الله بود  
۲۶۳۵  ور اثر نبود سبب هم مظهرست همچو خویشی کز محبت مخبرست