این برگ نمونهخوانی نشده است.
چون جماع طفل دان این شهوتی | که همی رانند اینجا ای فتی | |||||
آن جماع طفل چه بود بازیی | با جماع رستمی و غازیی | |||||
جنگ خلقان همچو جنگ کودکان | جمله بیمعنی و بیمغز و مهان | |||||
جمله با شمشیر چوبین جنگشان | جمله در لا ینفعی آهنگشان | |||||
جمله شان گشته سواره بر نیی | کین براق ماست یا دلدلپیی | |||||
حاملند و خود ز جهل افراشته | راکب و محمول ره پنداشته | |||||
باش تا روزی که محمولان حق | اسپتازان بگذرند از نه طبق | |||||
تعرج الروح الیه و الملک | من عروج الروح یهتز الفلک | |||||
همچو طفلان جملهتان دامنسوار | گوشهی دامن گرفته اسپوار | |||||
از حق ان الظن لا یغنی رسید | مرکب ظن بر فلکها کی دوید | |||||
اغلب الظنین فی ترجیح ذا | لا تماری الشمس فی توضیحها | |||||
آنگهی بینید مرکبهای خویش | مرکبی سازیدهایت از پای خویش | |||||
وهم و فکر و حس و ادراک شما | همچو نی دان مرکب کودک هلا | |||||
علمهای اهل دل حمالشان | علمهای اهل تن احمالشان | |||||
علم چون بر دل زند یاری شود | علم چون بر تن زند باری شود | |||||
گفت ایزد یحمل اسفاره | بار باشد علم کان نبود ز هو | |||||
علم کان نبود ز هو بی واسطه | آن نپاید همچو رنگ ماشطه | |||||
لیک چون این بار را نیکو کشی | بار بر گیرند و بخشندت خوشی | |||||
هین مکش بهر هوا آن بار علم | تا ببینی در درون انبار علم | |||||
تا که بر رهوار علم آیی سوار | بعد از آن افتد ترا از دوش بار | |||||
از هواها کی رهی بی جام هو | ای ز هو قانع شده با نام هو |