این برگ نمونهخوانی نشده است.
گندمی خورشید آدم را کسوف | چون ذنب شعشاع بدری را خسوف | |||||
اینت لطف دل که از یک مشت گل | ماه او چون میشود پروینگسل | |||||
نان چو معنی بود خوردش سود بود | چونک صورت گشت انگیزد جحود | |||||
همچو خار سبز کاشتر میخورد | زان خورش صد نفع و لذت میبرد | |||||
چونک آن سبزیش رفت و خشک گشت | چون همان را میخورد اشتر ز دشت | |||||
میدراند کام و لنجش ای دریغ | کانچنان ورد مربی گشت تیغ | |||||
نان چو معنی بود بود آن خار سبز | چونک صورت شد کنون خشکست و گبز | |||||
تو بدان عادت که او را پیش ازین | خورده بودی ای وجود نازنین | |||||
بر همان بو میخوری این خشک را | بعد از آن کامیخت معنی با ثری | |||||
گشت خاکآمیز و خشک و گوشتبر | زان گیاه اکنون بپرهیز ای شتر | |||||
سخت خاکآلود میآید سخن | آب تیره شد سر چه بند کن | |||||
تا خدایش باز صاف و خوش کند | او که تیره کرد هم صافش کند | |||||
صبر آرد آرزو را نه شتاب | صبر کن والله اعلم بالصواب |
تم المجلد الاول من المثنوی المعنوی