این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
دفتر اول
۱۷
شاه احول کرد در راه خدا | آن دو دمساز خدایی را جدا | |||||
گفت استاد احولی را کاندرآ | زو برون آر از وثاق آن شیشه را | |||||
گفت احول زان دو شیشه من کدام | پیش تو آرم بکن شرح تمام | |||||
گفت استاد آن دو شیشه نیست رو | احولی بگذار و افزون بین مشو | ۳۳۰ | ||||
گفت ای استا مرا طعنه مزن | گفت استا زآن دو یک را در شکن | |||||
شیشه یک بود و به چشمش دو نمود | چون شکست او شیشه را دیگر نبود | |||||
چون یکی بشکست هر دو شد ز چشم | مرد احول گردد از میلان و حشم | |||||
خشم و شهوت مرد را احول کند | ز استقامت روح را مبدل کند | |||||
چون غرض آمد هنر پوشیده شد | صد حجاب از دل بسوی دیده شد | |||||
چون دهد قاضی بدل رشوت قرار | کی شناسد ظالم از مظلوم زار | ۳۳۵ | ||||
شاه از حقد جهودانه چنان | گشت احول کالامان یارب امان | |||||
صد هزاران مؤمن مظلوم کشت | که پناهم دین موسی را و پشت |
آموختن وزیر مکر پادشاه را
او وزیری داشت گبر و عشوه ده | کو بر آب از مکر بر بستی گره | |||||
گفت ترسایان پناه جان کنند | دین خود را از ملک پنهان کنند | |||||
کم کش ایشانرا که کشتن سود نیست | دین ندارد بوی مشک و عود نیست | ۳۴۰ | ||||
سرّ پنهانست اندر صد غلاف | ظاهرش با تو چو تو باطن خلاف | |||||
شاه گفتش پس بگو تدبیر چیست | چارهٔ آنمکر و آن تزویر چیست | |||||
تا نماند در جهان نصرانیی | نی هویدا دین و نه پنهانیی | |||||
گفت ای شه گوش و دستم را ببر | بینیام بشکاف و لب در حکم مُر | |||||
بعد از آن در زیردار آور مرا | تا بخواهد یک شفاعت گر مرا | ۳۴۵ | ||||
بر منادی گاه کن این کار تو | بر سر راهی که باشد چار سو | |||||
آنگهم از خود بران تا شهر دور | تا در اندازم دریشان شر و شور |