این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
دفتر اول
۳۷
سنت بد کز شه اول بزاد | این شه دیگر قدم در وی نهاد | |||||
هرک او بنهاد ناخوش سنتی | سوی او نفرین رود هر ساعتی | |||||
نیکوان رفتند و سنتها بماند | وز لئیمان ظلم و لعنتها بماند | |||||
تا قیامت هرک جنس آن بدان | در وجود آید بود رُویش بدآن | ۷۴۵ | ||||
رگ رگست این آب شیرین و آب شور | در خلایق میرود تا نفخ صور | |||||
نیکوانرا هست میراث از خوش آب | آن چه میراثست اورثنا الکتاب | |||||
شد نیاز طالبان ار بنگری | شعلهها از گوهر پیغمبری | |||||
شعلها با گوهران گردان بود | شعله آن جانب رود هم کآن بود | |||||
نور روزن گرد خانه میرود | زانک خور برجی ببرجی میرود | ۷۵۰ | ||||
هر کرا با اختری پیوستگیست | مرو را با اختر خود همتگیست | |||||
طالعش گر زُهره باشد در طرب | میل کلی دارد و عشق و طلب | |||||
ور بود مریخی خونریزخو | جنگ و بهتان و خصومت جوید او | |||||
اخترانند از ورای اختران | که احتراق و نحس نبود اندر آن | |||||
سایران در آسمانهای دگر | غیر این هفت آسمان مشتهر | ۷۵۵ | ||||
راسخان در تاب انوار خدا | نی بهم پیوسته نی از هم جدا | |||||
هرک باشد طالع او آن نجوم | نفس او کفار سوزد در رجوم | |||||
خشم مریخی نباشد خشم او | منقلب رو غالب و مغلوب خو | |||||
نور غالب ایمن از نقص و غسق | در میان اصبعین نور حق | |||||
حق فشاند آن نور را بر جانها | مقبلان بر داشته دامانها | ۷۶۰ | ||||
وآن نثار نور را او یافته | روی از غیر خدا بر تافته | |||||
هر که را دامان عشقی نا بُده | زآن نثار نور بی بهره شده | |||||
جزوها را رویها سوی کُلست | بلبلان را عشق بازی با گُلست |