یعنی ال و ام و حروف قسم چون اَیْمَ و کلیةَ همزهای را که در کلام میآورند یا برای ندای نزدیک است مانند ازید یعنی با زید و یا برای استفهام چون ازید عندک ام عمروُ گاه آنرا به ما بدل میکنند مانند هذا الَذی بجای اذا الذی و گاه همزه را در معنی استفهام استعمال نمیکنند و در این صورت دارای یکی از هشت معنی ذیل است: اول برای تسویه که همزه داخل شود بر جملهای و ام عاطفه بر جملهٔ دیگر ضدّ جملهٔ اول مانند سواء علهیم ءانذرتهم ام لم تنذرهم. دوم انکار ابطالی نحو افاصیقکم ربَکم بالبنین و در این صورت دلالت میکند بر اینکه مابعدش غیر واقع و مدّعی آن کاذب است.
سوم انکار توبیخی مانند اتعبدون ما تنحتون و در این صورت دلالت میکند بر اینکه مابعدش واقع شده ولی فاعل آن سزاوار ملامت است. چهارم تقریر که دلالت میکند بر اینکه متکلم بر میانگیزاند مخاطب را بر اقرار و اعتراف امریکه ثبوت آن یا نفی آن مستقرّ است در نزد متکلم چون اضربت زیداً برای تقریر فعل و اانت ضربت زیداً برای تقریر فاعل و ازیداً ضربت برای تقریر مفعول. پنجم استهزاء و تهکم چون اصلواتک تأمرک ششم امر چون ااسلمتم یعنی اسلموا. هفتم تعجب چون الم تر الی ربک کیف مد الظل. هشتم استبطاء یعنی دونگی مانند الم یأن للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم: نرسیده است برای مؤمنین آنوقت که نرم شود دلهای ایشان
ءا (ā) حرف ندا برای بعید و یا برای قریب مانند ءازید یعنی با زید و نیز حرف اول از حروف تهجی یعنی الف.
ءاء (ā) (ع) حرف تانیث که در آخر اسم ملحق شود مانند حمراء و آنرا الف ممدوده گویند.
آء (āou) (ع) حرف اول از حروف تهجی یعنی الف.
آء ('â) ا. ع. میوهٔ درختی و آئة واحد آن و آواز و حکایت و کلمهای که شتر را بان زجر کنند.
آئة (āat) ا. ع. واحد آء که یکقسم میوهایست.
آب (āb) ا. پ. مایعی غیرحاجب ماوراء و بیبو و بیمزه و یکی از چهار عنصر متقدمّین و مرکب از دو جسم بخاری شکل یعنی هیدرژن و اکسیژن و چون دو حجم هیدرژن و یک حجم اکسیژن را ترکیب کنند تولید آب میگردد و نوعا آب در صورتی صلاحیت شرب دارد که سبزیها در آن بخوبی پخته شوند و صابون را خوب حل نماید و دارای مواد آلی نباشد و آشامیدن آب چاهی که در حوالی آن آب شیر و یا چاه مبال بود مورث عروض حمیات و بخصوص حمای تیفوس و تیفوئید میگردد و جهة اینکه آبهای معمول قابل شرب شوند باید آنها را بواسطهٔ صافی زغالی صاف کرد یا جوشانید و پس از جوشانیدن بهم زد تا کف کنند و هوا در آنها حل گردد. نیز آب بمعنی رواج و روش و عزّت و لطافت و قدر و قیمت و فیض و عطا و رحمت و دولت و ترقی و جاه و صولت و زیادتی و طرز و روش و قانون و قاعده می باشد و کنایه از خجلت زده و همواره براه رونده و لؤلؤ و جواهر و شمشیر جوهردار و منی و آب آتش رنگ: شراب لعل و اشک خونین و آب آتشزای: شراب لعلی و آب آتشزده: آب چشم و آب آتش شدن: آشوب برخاستن و شور و غوغا شدن و گرم گردیدن آب و محال بودن چیزی و آب آتش نما: شراب لعلی و اشک خونین و آب آتشین: شراب لعلی و آب آذرسان: شراب لعلی و اشک خونین و آب ارغوانی: شراب سرخ و اشک خونین و آب از جگر کشیدن: عطا کردن و چیزی بمردم دادن و آب باده رنگ: اشک خونین و آب باران: آبی که از باریدن باران در جائی فراهم آید و آب بپوست افکندن: رسیدن میوه و بالغ شدن کودک و آب بر آتش زدن: فرو نشاندن و تسکین دادن فتنه و آشوب و آب برسمان بستن: تلاش نمودن چیزی که حصول میسر نگردد و آب بزیر هشتن فریب دادن و حیله نمودن و آب بی لجام خوردن: مطلقالعنان و سرخود بودن و آب تاختن: شاش کردن و کمیز انداختن و آب تلخ: شراب انگوری و اشک چشم عاشق و آب جاویدان: آب حیات و آب حرام: شراب و می که در غیر فرج حلال ریخته شود و آب حسرت: اندوهی که سبب آن حسرت بود و آب حیوان: آب حیات و آب زندگانی و آب خرابات: شراب انگوری و آب خشک: شیشه و آبگینه و آب خضر: آب حیات و علم لدنی مخصوص پیغمبران و جانشینان آنان و آب خفته: آب بسته و یخ و تگرگ و ژاله و شمشیر در غلاف و شیشه و بلور و آب خوردن: اندک توقف کردن و آشامیدن آب و آب دادن: مشروب کردن باغ و باغچه و کشتزار و جز آن و آب در چشم نداشتن: بیحیا و بیشرم بودن و آب در جگر داشتن: سست بودن و توانگر و پر دل بودن و آب در جگر نداشتن: مفلس بودن و ترسو و جبان بودن و آب در جوی آمدن: باز آمدن دولت رفته و آب در جوی نماندن: دولت از دست