عجله براى مسلح شدن از جهت حملۀ ناگهانى.
و يك مرتبه اشك سرازير شدن. و پيشى گرفتن كسى را.
ابتداع
( ebtedā' ) م. ع. تازه به چنگ آوردن. و اختراع كردن. و نو بيرون آوردن.
و اهل بدعت شدن.
ابتداه
( ebtedāh ) م. ع. ابتده الشعر:
ناانديشيده شعر خواند و بديهه شعر خواند.
ابتدائى
( ebtedāi ) ص. پ. - مأخوذ از تازى - منسوب به ابتدا و نخستين. و هر چيز شروع شده. و هر چيزى كه ابتدا بايد به آن شروع نمود.
ابتذاذ
( ebtezāz ) م. ع. حق خود را گرفتن.
ابتذال
( ebtezāl ) م. ع. در باختن و نگاهداشتن چيزى. و باد روزه و جامۀ خود را.
ابتذال
( ebtezāl ) ا. ع. دويدن اسب يق فرس له ابتذال يعنى اسبى است كه داراى دويدن است و براى هنگام ضرورت آن را نگاه داشتهاند.
ابتذال
( ebtezāl ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - بىاعتبارى و بىقدرى و پستى. و خانهنشينى.
ابتر
( abtar ) ص. ع. دمبريده. و بىاولاد و بىخليفه. و مفلس و فقير و بىچيز و زيانكار.
وا. پلنگ. و توشهدان. و دلوبىگوشه. و كار بىخير. و يك قسم مار گزنده كه دمش كوتاه است.
و گورخر. و بنده. و باصطلاح عروض ضرب چهارم از مثمن متقارب و دوم از مسدس مديد كه مشتمل بر حذف و قطع باشد.
ابتراء
( ebterā' ) م. ع. تراشيدن مانند تير.
ابتراد
( ebterād ) م. ع. با آب سرد غسل كردن. و آشاميدن آب سرد جهت خنك شدن و فرونشستن حرارت.
ابترار
( ebterār ) م. ع. جدا ايستادن از رفقاى خود.
ابتراض
( ebterāz ) م. ع. اندك برآمدن آب از چشمه.
ابتراك
( ebterāk ) م. ع. تند دويدن و نيك شتافتن. و گرفتن و گذاشتن در زير سينۀ خود. و با سينه بروى زمين خوابيدن. و بزانو نشستن در كارزار. و بسيار باريدن و پى هم باريدن. و ابترك فى عرضه و على عرضه: عيب كرد در ناموس او و دشنام داد. و ابترك الصيقل: مايل شد صيقلگر بسوى مصقله.
ابتران
( abtarāne ) ا. بصيغۀ تثنيه. ع. گور خر و بنده.
ابتزاز
( ebtezāz ) م. ع. بزور گرفتن.
و ربودن. و غارت كردن.
ابتزال
( ebtezāl ) م. ع. بزل كردن مانند بول بيرون آوردن. و شكفتن غنچه. و سوراخ كردن خيك پر آب. و شكافته شدن. و ابتزل الخمر: در آوند شراب سوراخ كرده بر آورد آن را.
ابتزام
( ebtezām ) م. ع. سبقت كردن يق ابتزم اليوم كذا.
ابتسار
( ebtesār ) م. ع. گشن دادن خرما بن پيش از وقت. و جهيدن شتر نر بر شتر ماده بدون ميل و رغبت آن. و خواستن حاجت پيش از وقت. و گرفتن تازۀ چيزى را. و بخواب رفتن پاى كسى. و ابتسر لونه: متغير گرديد رنگ او
ابتسال
( ebtesāl ) م. ع. مزد گرفتن.
ابتسام
( ebtesām ) م. ع. اندك خنده كردن و شكفتن.
ابتشاك
( ebtecāk ) م. ع. بريده شدن.
و هتك حرمت كردن. و دروغ بافتن.
ابتضاض
( ebtezāz ) م. ع. از بيخ بر كندن. و قاصر شمردن.
ابتضاع
( ebtezā' ) م. ع هويدا شدن. و بند شدن خوى و عرق.
ابتطان
( ebtetān ) م. ع. بچه گرفتن از ناقه.
ابتع
( abta' ) ص. ع. قوى و سخت مفاصل ج: تبع ( tob' ) و ابتعون ( abtauna ). و رسغ ابتع بند دست پرگوشت. و در تأكيد گويند جاؤا كلهم اجمعون اكتعون ابصعون ابتعون كه همه از اتباع «اجمعون» اندو بدون ذكر آن مذكور نشوند و بعد از ذكر اجمعون در تقديم و تأخير همه برابرند. و نيز گويند جائت النساء كلهن جمع ( jomao ) كتع بصع بتع. و جائت القبيلة كلها جمعاء ( jam'ao ) كتعاء بصعاء بتعاء. ترتيب فوق مختار است نه لازم و چيزى كه لازم است آنست كه لفظ كل را مقدم آورده صيغهاى مناسب مقام از مادۀ جمع بياورند و بعد از آن باقى را هر طور كه خواهند مذكور سازند و همه در اعراب تابع متبوع خود خواهند بود.
ابتعاث
( ebteās ) م. ع. برانگيختن. و فرستادن كسى را. و بيدار كردن.
ابتعاق
( ebteāq ) م. ع. ناگاه بسخن در آمدن. و سخت فروريختن اثر باران را.
ابتغاء
( ebteqā' ) م. ع. جستن چيزى را و يا كسيرا. و سزاوار بودن يق ما ابتغى لك ان تفعل.
ابتقاع
( ebteqā' ) م. ع. ابتقع لونه:
متغير گرديد رنگ او.
ابتقال
( ebteqāl ) م. ع. چريدن و چرانيدن سبزه را.
ابتكار
( ebtekār ) م. ع. ابتكر عليه:
آمد او ار بامداد. و ابتكر الرجل جارية:
برداشت آن مرد بكارت آن دختر را. و ابتكر فلان: در رسيد فلان آغاز خطبه را. و خورد ميوۀ اول رسيده را. و ابتكرت المراة:
پسر زاد آن زن در نخستين بار.