کرده باشد. کوروش هم در آن بیابانهای دور، در پی «سگه»ها مرد. غزها و آل سلجوق و مغول نیز از همان بیابانها پا در رکاب گذاشتند. خون سیاووش هم در آن بیابانها به دست افراسیاب ریخت.
به هر صورت، هیچ قرنی از دورههای افسانهای یا تاریخی ما نیست که یکی دو بار جای سمّ اسب ایلنشینان شمال شرقی را بر پیشانی خود نداشته باشد. همهی سلسلههای سلاطین دورهی اسلامی را که با یکی دو استثنا همین قدّاره بندهای ایلی تأسیس کردند و حتّی پیش از اسلام. مگر پارتها کیانند؟ و اصلاً طومار تاریخ ما را همیشه «ایل»ها در نوردیدهاند، نه «آل»ها. هر بار که خانهای ساختیم تا به کنگرهاش برسیم، قومی گرسنه و تازنده از شمال شرقی در رسید و نردبان را که از زیر پایمان کشید، هیچ، همهچیز را از پایبست ویران کرد و شهرهای ما بر این اسبریس پهناور که فلات ایران باشد همیشه مهرههای شطرنجی بودهاند بر نطعی گسترده، همچو گویی پیش پای سواران قحطی زدهی بیابانگرد، که از اینجا بردارند و به آنجا بگذارند.[۱] گنبد
- ↑ و یک واقعیّت تاریخی اعتراف نشده این است که گرچه از اوان انقلاب اکتبر تا کنون، چهل و چند سال است که ما را مدام از روسیه و کمونیسم ترساندهاند. تمدّن شهری ما فقط پس از استقرار روسیهی شوروی و جمهوریهای تابع آن مثل ترکستان و قرقیزستان و تاجیکستان از شرّ تهاجم مزمن اقوام بیابانگرد آن نواحی آسوده شد... استقرار حکومتهای جدید نوع شوروی در این نواحی که برشمردم پس از هزار و نهصد و هفده، بدویان و بیابانگردان را ساکن کرده است و بیابانها را نسبتاً آباد ساخته و شهرها را وسیع. با کارخانهای و کشتزاری و مدرسهای و دیگر مؤسسات شهری. و دیگر ایل نشینی نیست تا هجومی در کار باشد و اگر هم باشد