حساب زن بابا برسند. مواظب گربهی سیاه باش. میترسم آخرش روزی مرا بقاپد ببرد.
یاشار دور و برش را نگاه کرد دید گربهی سیاه نوک پا نوک پا دارد جلو میآید. کلوخی دم دستش بود. برش داشت و پراند. گربهی سیاه خیز برداشت و فرار کرد.
✵ | فلفل چه مزهای دارد؟ |
✵ | مورچه سوارهها به داد اولدوز میرسند |
حالا برای اینکه ببینیم اولدوز چهاش بود، کمی عقب برمیگردیم و پیش اولدوز و زن باباش میرویم.
خانهی بابای اولدوز دو اتاق روبهقبله بود با دهلیزی در وسط. یکی اتاق نشیمن بود که صندوقخانهای هم داشت و دیگری برای مهمان و اینها. اتاق پذیرایی بود. آشپزخانهی کوچکی هم ته دهلیز بود. طرف دیگر حیاط، مستراح بود و اتاق مانندی کف آن تنوری بود با سوراخی بالایش در سقف. پلکانی از کنار اتاق پذیرایی، پشتبام میخورد.
آن روز وقتی ننهی یاشار به خانهشان رفت، زن بابا نشسته بود توی آشپزخانه برای خودش خاگینه میپخت. پری را گذاشته بود پشت در اتاق که زاغ سیاه اولدوز را چوب بزند. ته و توی کارش را دربیاورد.