اعیان و پولدارها. تو هیچ در «حصیرآباد» و «نازیآباد» و «خیابان حاج عبدالمحمود» ساختمانهای دهطبقهی مرمری دیدهای؟ این ساختمانهای بلند هستند که پایینشان مغازههای اعیانی قراردارند و مشتریهایشان سواریهای لوکس و سگهای چند هزار تومانی دارند.
من گفتم: در طرفهای جنوب همچنین چیزهایی دیده نمیشود. در آنجا کسی سواری ندارد اما خیلیها چرخدستی دارند و توی زاغه میخوابند.
چنان گرسنه بودم که حس میکردم ته دلم دارد سوراخ میشود.
زیر پایمان باغ بزرگی بود پر از چراغهای رنگارنگ، خنک و پر طراوت و پر گل و درخت. عمارت بزرگی مثل یک دسته گل در وسط قرار داشت و چند متر آنطرفتر استخر بزرگی با آب زلال و ماهیهای قرمز و دور و برش میز و صندلی و گل و شکوفه. روی میزها یک عالمه غذاهای رنگارنگ چیدهشدهبود که بویشان آدم را مست میکرد.
شتر گفت: برویم پایین. شام حاضر است.
من گفتم: پس صاحب باغ کجاست؟
شتر گفت: فکر او را نکن. در زیرزمین دستبسته افتاده و خوابیده. شتر روی کاشیهای رنگین لب استخر نشست و من جست زدم و پایین آمدم. خرگوش حاضر بود. دست من را گرفت و برد نشاند سر یکی از میزها. کمی بعد سر مهمانها باز شد. عروسکها با ماشینهای سواری، عدهیی با هواپیما و هلیکوپتر، الاغ شلنگانداز، لاکپشتها