این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۱۰۱
فرانتس کافکا
فرمان آنهاست. این چرخها بر حسب نقشی که در حکم قید شده است تنظیم میشوند. من هنوز همان نقش فرماندهٔ سابق را بکار میبرم اینها...»، – افسر چند برگی کاغذ از کیف چرمی بیرون آورد «بدبختانه من نمیتوانم این کاغذها را بدست شما بدهم، این گرانبهاترین چیزی است که من دارم. بنشینید، من آنها را از این جا به شما نشان خواهم داد. از همین جا هم شما بخوبی میتوانید همهٔ آنها را ببینید.» اولین ورقه را نشان داد. سیاح خواست برای سپاسگزاری چیزی بگوید ولی جز یکعده خطهای در هم پیچیده که چندین بار یکدیگر را قطع میکردند چیز دیگری نمیدید. این خطها چنان فشرده بهم روی کاغذ را پوشانده بودند که قسمتهای سفید را به دشواری میشد تمیز داد. افسر گفت : «بخوانید»، سیاح گفت: «نمیتوانم»، افسر گفت: «این که خواناست.» سیاح که خود را کنار میکشید گفت: «واقعاً این یک هنر تمام عیار