برگه:HekmatSoqratAflaton.pdf/۱۲۹

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
—۱۲۵—

اوتوفرون – بر کسی ادعا دارم که اگر بگویم مرا دیوانه میخوانی.

سقراط – مگر چیست؟ آیا آنکس پرواز میداند؟

اوتوفرون – نه، او پیری است بسیار سالخورده، پرواز چه میداند.

سقراط – کیست؟

اوتوفرون – پدر خودم است.

سقراط – رفیق بر پدر خود اقامهٔ دعوی میکنی؟

اوتوفرون – آری.

سقراط – شکایتت چیست و چه نسبت باو میدهی؟

اوتوقرون – آدم‌کشی.

سقراط – بخدا ای اوتوفرون، مردم نمیدانند نیکی چیست، و براستی که این راه را بدرستی رفتن کار هر کس نیست این کار نشانهٔ مردی است که بکمال دانائی رسیده است.

اوتوفرون – آری ای سقراط، بخدا کمال دانائی است.

سقراط – البته آنکس هم که بدست پدرت کشته شده از خویشان شماست چنین نیست؟ چون یقین است که برای بیگانه تو پدر ترا آدم‌کش نمیخوانی۔

اوتوفرون – ای سقراط از اینکه میان خویش و بیگانه در این کار فرق میگذاری مرا خنده می‌آید و نمی‌بینی که تنها یک چیز را باید در نظر گرفت و آن اینست که آیا کشنده حق داشت بکشد یا نداشت؟ اگر حق داشت باکی نیست و اگر حق نداشت باید او را دنبال کرد اگر چه با شما در یک خانه باشد و بر یک خوان بخورد چون اگر بدانی او چه کرده است با او زندگی کنی و فرمان دین را دربارهٔ او و خود نبری و بداوری نخوانی یکسان گناهکار خواهی بود. مطلب اینست آنکه کشته شده کارگری بود که برای من در زراعت زمینی که در ناکسوس[۱]


  1. Naxos