مکالمهٔ فیدون
خقراطیس[۱] – روزی که سقراط در زندان شوکران نوشید تو خود نزد او بودی ای فیدون یا از دیگری آن داستان شنیدی؟
فیدون – خود حاضر بودم.
خقراطیس – پیش از مردن چه گفت و چگونه جان سپرد؟ آرزو دارم این داستان را بشنوم. امروز مردم شهر ما با آتن رفت و آمد ندارند و از آنجا کسی نیامده که خبری از این واقعه برای ما بیاورد چیزی که دانستیم همین است که سقراط شوکران نوشید و درگذشت.
فیدون – مگر ندانستید محاکمهٔ او بکجا انجامید؟
خقراطیس – شنیدیم که محکوم شد و ندانستیم چه روی داد که دیری پس از حکم زنده ماند.
فیدون – چنین پیش آمد که یک روز پیش از محاکمه کشتیی را که آتنیان هرساله بدیلوس روانه میکنند آراسته کرده بودند.
خقراطیس – داستان آن کشتی چیست؟
فیدون - بعقیدهٔ آتنیان طزئوس[۲] هفت جوانمرد و هفت دوشیزه در کشتی نشانیده بکریت شتافت و گویند آتنیان در آن هنگام با اپولون پیمان بستند که اگر جوانان از خطر جستند هر سال بپاس این منت هیئتی به دیلوس روانه کنند و از آنزمان این رسم برجاست و قانون بر این جاری شده که چون هنگام روانه شدن آن هیئت میرسد شهر را پاک میکنند. و هرگاه حکم بکشتن کسی داده شده باشد از کشتن او دست باز میدارند تا کشتی که حامل آن هیئت است به دیلوس رفته باز گردد