آری چون همواره با تن آمیزش و یگانگی داشته و جز باو سرگرم نگشته هنگام بیرونرفتن بآلودگیهای جسمانی که گوئی با طبیعت او سرشته شده گرفتار خواهد بود. گفت یقین است. گفت ای قیبس گرامی، این آلودگیها مانند پوششی سنگین و سخت و پست و پدیدار است و نفسی که این بار بر دوش دارد بسوی این دنیای پدیدار کشیده میشود و از عالم ناپیدا یعنی سرای دیگر ترسناک و چنانکه مردم میگویند در گورستانها پیرامون گورها سرگردان است و در آنجاها اشباح تیره و تار دیده شده که میتوان آنها را منظرهٔ آن نفوس دانست که از تن پاک و مجرد بیرون نیامده و هنوز از این مواد محسوس همراه دارند و باین واسطه پدیدار میشوند. قیبس گفت باید چنین باشد.
سقراط گفت آری ای قیبس باید چنین باشد، و باید نفوسی که ناچارند در این جاها سرگردان باشند نفوس نیکان نبوده از بدان باشند و کیفر کارهای زندگانی دنیوی خود را ببینند و در اینحال سرگردانی بمانند تا بواسطهٔ مهر و دلبستگی که بامور جسمانی دارند و همواره با آن همراه میباشند دوباره بدرون جسدی رفته سرگرم همان کارهای زندگانی پیشین شوند. قیبس گفت این فقره را روشن کن. گفت میگویم مثلاً کسانیکه شکم را معبود خود ساخته بیملاحظهٔ شرم و حیا بدرک شهوات پرداخته جز استیفای لذات منظوری نداشتهاند محتمل است در جسم خری با جانور دیگری مانند آن بروند. آیا چنین نیست؟ گفت آری. گفت نفوسی که همواره مایل بستم و اجحاف بوده در تن گرگ و باز و شاهین میروند آیا جز این مناسبتی دارد؟ گفت نه. گفت دربارهٔ دیگران هم چنین است و هر یک بدنی متناسب با ذوق و میل خود برمیگزینند و سعیدتر از همهٔ آنها کسانی هستند که بدادگری و پرهیزکاری زندگانی کرده و باین صفات خو گرفتهاند ولیکن از فلسفه و تفکر یاری نجستهاند. قیبس گفت خوشی این نفوس