بلافاصله کارهای دیگرم را کنار گذاشتم و محض خاطر این عزیز دردانه دولو به نخستوزیری رفتم. در آنجا ناصر یگانه وزیر مشاور هم حضور داشت. و این مرد بیشخصیت هم چندین بار بعنوان نصیحت به من میگفت که بهتر است که من کاری که خلاف میل اعلیحضرت همایونی است و هویدا هم در آن مورد علاقمند است انجام ندهم. و من هم از او تشکر کردم و به او توصیه کردم که دیگر نصیحتی به من نکند و این نوع احتیاطها را خودش در کارهایش مراعات بکند. و بعد هم به هویدا توضیح دادم که من از عهده چنین کاری هرگز بر نخواهم آمد و خیلی صریح چون دیگر پای تلفن هم نبودیم و ترس از کنترل تلفنی هم نداشتم، به او خیلی صریح گفتم که "من میخواهم به شما این اخطار را بکنم که حتی اگر اعلیحضرت همایونی هم به شخص من دستور اجرای چنین کاری را بدهند اطاعت نخواهم کرد." و بخاطر گفتگوی خیلی تندی که با او داشتم به او یادآور شدم که زور آنها به من نمیرسد. گفتم، "من با این زندگی نسبتاً محقری کار وزارت اقتصاد خودم را شروع کردم و این زندگیم درش تغییری ایجاد نشده. و آنها میتوانند مرا بیکار بکنند. میتوانند حتی مرا بازداشت بکنند. ولی زن من تا پیش از وزارت اقتصاد من به کار کردن عادت داشته برای اینکه ناچار بودیم هر دویمان کار بکنیم که زندگیمان را تأمین بکنیم. از آن ببعد هم کار خواهد کرد و خانواده من سعی خواهد کرد با شرایط سختتری زندگی خودش را ادامه بدهند. ولی تصور اینکه من خلاف اصولی که به آنها اعتقاد دارم رفتاری بکنم، او نباید بکند. البته هویدا خیلی جا زد. ولی گفت، "پس برو به دفترت و هر چه نظر داری بنویس و اینها را بیاور به دربار، من هم به آنجا خواهم رفت که بعرض اعلیحضرت برسانیم." من هم بسیار ناراحت به وزارت اقتصاد برگشتم و آن روز برایم یقین شده که دیگر جای ماندن من در این وزارتخانه نیست برای اینکه تا آن موقع از این نوع درخواستهای بیربط شرمآور به اینصورت از من نکرده بودند. و تا این اندازه من تحت فشار قرار نگرفته بودم. ولی مدتی بود که بهمراه این انتریکها، این نوع تقاضاهای بیربط هم میدیدم و دیگر مرحله بالای او درخواست
برگه:IOHP-Interview-Alikhani.pdf/۲۳۸
این برگ همسنجی شدهاست.
عالیخانی (۱۳)
– ۳ –