برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۲۱۰

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۱۶۰ —

  راحت هستی و رنج نیستی بر شما بگذشت و بر ما هم گذشت[۱]  

***

  بیا که پرده برانداختم ز صورت حال من آن نیم که سخن در غلاف خواهم گفت  
  دعای خیر تو گویم گرم نواخت کنی وگر خلاف کنی بر خلاف خواهم گفت  

***

  بتماشای میوه راضی شو ایکه دستت نمیرسد بر شاخ  
  گر مرا نیز دسترس بودی بارگه کردمی و صفه و کاخ  
  و آدمی را که دست تنگ بود نتواند نهاد پای فراخ  

***

  چه سود از دزدی آنگه توبه کردن که نتوانی کمند انداخت بر کاخ  
  بلند از میوه گو کوتاه کن دست که کوته خود ندارد دست بر شاخ[۲]  

***

  شنیدم که بیوه زنی دردمند همی گفت و رخ بر زمین می‌نهاد  
  هر آن[۳] کدخدا را که بر بیوه‌زن ترحم نباشد زنش بیوه باد  

ظاهراً در ستایش صاحبدیوانست

  یارب کمال عافیتت بر دوام باد اقبال و دولت و شرفت مستدام باد  
  سال و مهت مبارک و روز و شبت بخیر بختت بلند و گردش گیتی بکام باد  
  فردا که هر کسی بشفیعی زنند دست حشر تو با رسول علیه‌السلام باد  
  فرزند نیکبخت تو نزد خدا و خلق همچون تو نیک عاقبت و نیکنام باد  

  1. این قطعه تنها در یک نسخه است.
  2. در بعضی از نسخ گلستان هم این قطعه ثبت شده.
  3. که هر.