برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۲۳۱

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۱۸۱ —

***

  ایکه دانش بمردم آموزی آنچه گوئی بخلق خود بنیوش  
  خویشتن را علاج می نکنی باری از عیب دیگران خاموش  
  محتسب کون برهنه در بازار قحبه را میزند که روی بپوش  

***

  دوش مرغی بصبح می‌نالید عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش  
  یکی از دوستان مخلص را مگر آواز من رسید بگوش  
  گفت باور نداشتم که ترا بانگ مرغی چنین کند مدهوش  
  گفتم این شرط آدمیت نیست مرغ تسبیح خوان و من خاموش[۱]  

***

  مشمر برد[۲] ملک آن پادشاه که وی را نباشد خردمند پیش  
  خردمند گو پادشاهش مباش که خود پاشاهست بر نفس[۳] خویش  

***

  مگسی گفت عنکبوتی را کاین چه ساقست[۴] و ساعد باریک  
  گفت اگر در کمند من افتی پیش چشمت جهان کنم تاریک  

***

  پیدا شود که مرد کدامست و زن کدام در تنگنای حلقهٔ مردان بروز جنگ  
  مردی درون شخص چو آتش در آهنست و آتش برون نیاید از آهن مگر بسنگ  

***

  دشمنت خود مباد و گر باشد دیده بردوخته بتیر خدنگ  

  1. این قطعه در گلستان هم آمده است.
  2. مشمر بود.
  3. بر ملک.
  4. دست است.