برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۲۴۰

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۱۹۰ —

***

  نجس ار پیرهن شبلی و معروف بپوشد همه دانند که از سگ نتوان شست پلیدی  
  گرگ اگر نیز گنهکار نباشد بحقیقت جای آنست که گویند که یوسف تو دریدی  

***

  خواستم تا زحلی گویمت از روی قیاس بازگویم نه که صدباره ازو نحس تری  
  ملخ از تخم تو چیزی نتواند که خورد ترسم از گرسنگی تخم ملخ را بخوری  

***

  دامن جامه که در خار مغیلان بگرفت گر تو خواهی که بتندی برهانی بدری  
  یار مغلوب که در چنگ بداندیش افتاد یاری آنست که نرمی کنی و لابه‌گری  
  ور بسختی و درشتی پی او خواهی بود تو ازان دشمن خونخواره ستمکارتری  
  کو هنوز از تن مسکین سر موئی نازُرد تو بنادانی تعجیل سرش را ببری  

***

  غماز را بحضرت سلطان که راه داد؟ همصحبت تو همچو تو باید هنروری  
  امروز اگر نکوهش من کرد پیش تو فردا نکوهش تو کند پیش دیگری  

***

  اگر ممالک روی زمین بدست آری وز آسمان بربائی کلاه جباری  
  وگر خزاین قارون و ملک جم داری نیرزد آنکه وجودی ز خود بیازاری  

***

  ای پسندیده حیف بر درویش تا دل پادشه بدست آری  
  تو برای قبول و منصب خویش حیف باشد که حق بیازاری  

***

  شنیده‌ام که فقیهی بدشتوانی گفت که هیچ خربزه داری رسیده؟ گفت آری