این برگ همسنجی شدهاست.
رباعیات
در اخلاق و موعظه
آن کیست که دل نهاد و فارغ بنشست | پنداشت که مهلتی و تأخیری هست | |||||
گو میخ مزن که خیمه میباید کند | گو رخت منه که بار میباید بست |
تدبیر صواب از دل خوش باید جست | سرمایهٔ عافیت کفافست نخست | |||||
شمشیر قوی نیاید از بازوی سست | یعنی ز دل شکسته تدبیر درست |
آنکس که خطای خویش بیند که رواست | تقریر مکن صواب نزدش که خطاست | |||||
آن روی نمایدش که در طینت اوست | آئینه کج جمال ننماید راست |
گر در همه شهر یک سر نیشترست | در پای کسی رود که درویش ترست | |||||
با این همه راستی که میزان دارد | میلش طرفی بود که آن بیشترست[۱] |
گر خود ز عبادت استخوانی در پوست | زشتست اگر اعتقاد بندی که نکوست | |||||
گر بر سر پیکان برود طالب دوست | حقا که هنوز منت دوست بروست |
تا یکسر موئی از تو هستی باقیست | اندیشهٔ کار بتپرستی باقیست | |||||
گفتی بت پندار شکستم رستم | آن بت که ز پندار شکستی باقیست |
بالای قضای رفته فرمانی نیست | چون درد اجل گرفت درمانی نیست | |||||
امروز که عهد تست نیکوئی کن | کاین ده همه وقت از آن دهقانی نیست |
- ↑ در نسخ چاپی «میل از طرفی کند که زر بیشتر است» و غلطی است آشکار.